در پی ماسک
فیلم سینمایی خیلی درام
۳:۱۹ ب٫ظ ۲۱-۰۵-۱۳۹۹
راه راه: «روزی گذشت پادشهی از گذرگهی»
فریاد خاست از سر هر کوی و بام ماسک
«پرسید زان میانه یکی کودکی یتیم»
آیا کسی بود که بیارد برام ماسک؟
«نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت»
ماسکی نمانده بهر فقیران، کدام ماسک؟
بر اغنیا چو نقل و نبات و برای ما
یک آرزوی واهی و یک فکر خام ماسک
«بر قطره سرشک یتیمان نظاره کن»
یک فیلم سینمایی خیلی درام ماسک
باید که جان دهیم، نه از این بلای قرن
از دولتی که کرده به ماها حرام ماسک
ای ماسک خیره، مال ز ما بهتران شدی
وقتش شدهست تا که برایت بیام، ماسک!
ناگه سوار تیز و بزی از قفا رسید
در دست او چو تیغ بدون نیام ماسک
خورجین و کولهبار و سپر، پر ز دستکش
خود و نیام و جوشن و زین و لگام، ماسک
فریاد زد که ما ز گروهی جهادیایم
میآوریم ضدعفونی، طعام، ماسک
هرجا که دود دولت تدبیر میکُشد
ما میبریم هدیه برِ خاص و عام ماسک
آنقدر میدهیم که آویز میشود
جای لوا و پرچمتان روی بام، ماسک
حالا روید و جان پدرجدّتان همه
بر چهرهها زنید دو سال تمام ماسک
ثبت ديدگاه