برگی از دفتر خاطرات یک صهیونیست
ما میریم آمپول بزنیم
۱۰:۰۱ ق٫ظ ۰۵-۰۴-۱۴۰۴
جمعه
دیشب به ایران حمله کردیم. قبل از آغاز عملیات یک وظیفه مهم در حیطه امدادی از طرف شخص ژنرال بی بی به من محول شد. مسئول امور توزیع ایزی لایف در سراسر محلههای حیفا، تلآویو، اورشلیم و حومه. از خوشحالی در ایزی لایف خود نمیگنجم!
شنبه
دیشب مصرف ایزی لایف خیلی بالا رفت. من اکنون تبدیل به بزرگترین توزیعکننده شدهام. ایزیلایف حتی از بنگ و شیشه و گل نیز درخواست بیشتری دارد.
ژنرال بی بی امروز قرار است یک توک پا اسرائیل را به مقصد یونان ترک کند. هرچه پا به زمین کوبیدم من را با خود نبرد. گفت ما میخواهیم برویم یونان آمپول بزنیم برگردیم. سر راه هم برایت قاقالیلی میخریم. به شرط خرید ایزی لایف پرو، راضی شدم برود.
یکشنبه
اکنون شب است، اما روز است. ایزی لایف پرو هم حتی جوابگو نیست. مجبور شدم سه تا ایزی لایف پرو را با هم بپیچم و استفاده کنم بلکه نم پس ندهد. من مادرم را میخواهم. بابایم را هم حتی میخواهم. ده بیست تا گزینه بود اما هیچکدام بابای من نبودند.
قرار است مسئول توزیع ایزی لایف تغییر کند. چرا؟ چون آیندهنگری کردم و یک کامیون ایزی لایف در زیرزمین خانه دور از چشم بقیه گذاشتم تا اسراف نشود. من جلوگیری از اسراف کردم اما اینها میگویند احتکار کردی! بشکند دستم که نمک ندارد! آخر دیشب خواب دیدم ۷ ایزی لایف عادی، ۷ ایزی لایف پرو را میخورند. طبق این خواب، قحطی ایزی لایف در راه است و باید ایزیلایفها را در زیرزمینها انبار کنیم ولی کسی گوشش بدهکار نیست و میگویند چرا ایزی لایفها را میریزی توی خوابها.
دوشنبه
ژنرال بی بی ممنوعیت فیلمبرداری و ارسال اخبار و آوردن نام یک جسم که بر زمین فرود میآید را اعلام کرده است. همه جا آهنگ «همه چی آرومه، من چقدر خوشحالم» در حال پخش شدن است. درحالیکه اشکهایم را پاک کرده و ایزی لایفم را تبدیل به شش لایه میکنم، برای بار پنجاهم، «همه چی آرومه، من چقدر خوشحالم» را زیر لب زمزمه میکنم.
مدتی در حال سکسکه بودم و به هیچ وجه بند نمیآمد. خداروشکر چند دقیقهای است بند آمده. به محض اینکه آن اسمش را نبر بر زمین فرود آمد و برج روبرویی پودر شد، خود به خود سکسکهام بند آمد. خدا خیرشان بدهد.
ثبت ديدگاه