دادگاه یک جوان مجرد
مردک عزب

قاضی: دادگاه رسمی است…. متهم قیام کند…. منشی اتهامات را بخواند.
منشی: علی رمضانخوان فرزند حشمت سن ۳۶ سال بیکار، متهم است به ایستادن بی جا سرکوچه، دید زدن و مزاحمت برای نوامیس مردم که با شکایت همسایگان به دادگاه احضار گردید، طی مشاهدات همسایگان وی با یک زنجیر دانه ریز در دست و چرخاندن سریع آن به دور انگشت اشاره سمت راست موجب وحشت اهالی کوچه گردیده که به اتهامات وی افزوده میگردد.
قاضی: متهم، آیا اتهامات را قبول دارید؟
متهم: چی؟
قاضی: اتهامات رو قبول دارید؟
متهم: کدوم رو؟
قاضی: اینکه سر کوچه ایستاده بودی؟
متهم: آها اون رو میگی، بله
قاضی: چه دفاعی از خود دارید؟
متهم: دفاع از چی؟
قاضی: دیوانه ای مردک
متهم: آخه سر کوچه ایستادن مگه جرمه که من بخوام از جرم خودم دفاع کنم؟
قاضی: ولی مزاحمت داشتن واسه بقیه جرمه، مگه تو خونه و زندگی نداری همش توی خیابونی
متهم: نه والا
قاضی: چرا تشکیل زندگی ندادی؟
متهم: من تلاش خودم‌ رو کردم ولی نشده دیگه
قاضی: اگه تلاش می‌کردی حتما می‌شد پس تو خوب تلاش نکردی، اصلا خواستگاری رفتی تا حالا؟
متهم: بله رفتم
قاضی: خب چی شد؟
متهم: یکجا رفتم همه چی خوب بود ولی من نخواستم
قاضی: همینه دیگه نباید توی سن بالا ازدواج کرد
قاضی: دیگه کجا رفتی؟
متهم: یکجا رفتم همه چی خوب بود دختر خانوم هم با شرایط من کنار اومد، ولی باباش قبول نکرد
قاضی: مگه چیکار کرده بودی؟
متهم: گفت دخترم باید نزدیک خونه ما باشه چون دلم براش تنگ میشه، گفتم من نمیتونم اینجا خونه بگیرم، اونم گفت برو به سلامت
قاضی: توام همینجوری رفتی؟
متهم: نه، یک موز برداشتم بعد رفتم
قاضی: توقع مردم هم زیاد شده ها
متهم: من خودمم خیلی ناراحت شدم
قاضی: از چی؟
متهم: اینکه چرا دوتا موز برنداشتم
قاضی: جدی باش آقا دادگاه رسمیه، بازم رفتی یا تموم شد؟
متهم: یکجا دیگه رفتم، گفتن ما دختر به شما نمیدیم
قاضی: باز چیکار کرده بودی؟
متهم: من که هیچی اینبار کم کاری از خودشون بود
قاضی: یعنی چی؟
متهم: دختر گفت چون من امسال سبزه گره نزدم پس منطقی نیست شما بیای واسه خواستگاری پس من جوابم نه هستش در ثانی شما از برج عقرب هستید و به هیچ وجه یه اسد مغرور رو نمیتونید درک کنید، پس اگه سبزه گره زده بودمم جوابم منفی بود
قاضی: لا اله الا الله
متهم: یکجا دیگه هم رفتم اینبار مامان من گفت نه
قاضی: چرا؟
متهم: مامانم گفت جاری دختر خاله‌ی اینا توی مجلس دختر خواهر زن داییت اینا به من یک جوری نگاه کردن که من خوشم نیومد ازشون، الانم یا میریم یا بلندشم با کتک ببرمت
قاضی: توام رفتی دیگه
متهم: اره دیگه جوری تهدیدم کرد که حتی نشد موز بردارم
قاضی: تموم شد؟
متهم: تاثیر گذار نبود؟
قاضی: خواستگاری رفتن ها رو میگم
متهم: نه بابا هنوز تازه شروع شده، یکجا دیگه رفتم….
قاضی: نه بسه دیگه نمی‌خواد بگی، یک تنفس اعلام میکنم بریم ببینیم چیکار کنیم واست

ثبت ديدگاه




عنوان