در احوالات یک تشبیه بی غرض
مطلع این غزل شتر بود، از آن دراز شد!

تلویزیون می‌دیدم که یکهو اخبار نشان داد یکی با لگد دارد وارد یک خانه می‌شود. با خودم فکر کردم که لابد این شتری است که پشت در خانه هرکسی می‌خوابد و‌ کاریش هم نمی‌توان کرد. خداوکیلی شما بودید شتری به این گندگی را چکارش می‌توانستید بکنید؟ آن هم با آن اشتهایش که کلاً سیر نمی‌شود. هرچه بدهی می‌خورد و اضافه‌اش را ذخیره می‌کند. تازه خوب بود قبلاً یک‌ کوهان داشت. باز می‌شد یک خاکی بر سر کرد. اخیراً دو کوهانه شده‌. ظرفیتش کلاً نامحدود است. بدبختی آنجاست که هرشب هم خواب پنبه‌دانه می‌بیند. این‌ور می‌رود می‌گوید پنبه‌دانه می‌خواهم، آن‌ور می‌رود می‌گوید پنبه‌دانه می‌خواهم. هرچه بگویی بابا نیست، شتر جان نیست، خواب دیدی، مگر باورش می‌شود؟ اصلاً، گیر سه پیچ می‌دهد که باید به من پنبه‌دانه بدهید بریزم داخل کوهانم‌. یا بهتر بگویم، کوهان‌هایم!

با این اوصاف، باز هم کسانی پیدا می‌شوند که می‌خواهند از شتر، سواری بگیرند، آن هم دولا دولا.‌ طرف دهنش بوی شیر می‌دهد، آن‌وقت می‌گوید من شتر سوارم. فکر کردی شتر می‌گذارد؟ او زرنگ‌تر از این حرف‌هاست‌. اصلاً نمی‌شود گولش زد. یادم می‌آید یک‌بار یکی از دوستانم طرح رفاقت با شتر ریخته بود و هرشب او را دعوت می‌کرد و چند نوع خوراک برایش می‌پخت و از این‌ کارها. یک شب خیلی کارشان طول کشید. رفیق‌مان آمد شتر را بُرد پشت بام برایش جا انداخت که بخوابد. خودش هم آمد پایین. آخر می‌ترسید هم جواری با شتر خوابش را آشفته کند. آقا چشمت روز بد نبیند. فردایش کاری ندارم که شتر هی می‌گفت باید به من پنبه‌دانه بدهید، عمق فاجعه آنجا بود که از پشت بام پایین نمی‌آمد.‌ می‌گفت هرکس مرا بالا برده باید خودش هم پایین بیاورد‌. ول‌کن هم نبود. حالا فکرش را بکن این رفیق ما دیسک کمر هم داشت. بیچاره به هزار بدبختی آوردش پایین راهیش کرد رفت، ولی بعد از آن روز کلاً شتر زده شد. تا جایی که ما شتر می‌دیدیم، او نمی‌دید. اصلاً باور نمی‌کرد شتری وجود داشته باشد. خوشم می‌آید بی‌خیال افسارش نشد. چون هدیه خودش بود. شتر را از همان اول گم کرده بود، ولی دنبال افسارش می‌گشت. آن هم کجا؟ در شهری به آن بزرگی که شتر با بارش در آن گم می‌شود. همین بود که چند‌وقت بعد کارش کشید به رسوایی. خدایش بیامرزد، مرد خوبی بود. یادم ‌می‌آید سال‌ها بعد روزی من آن شتر را دیدم. رفتم جلو. هر کاری کردم نمی‌دانستم چطور سر صحبت را باز کنم. به ناچار گفتم شتر جان، چرا گردنت کج است؟ گفت من کجام راسته؟ دیدم جوابش بدجور قانعم کرد، لذا کنترل را برداشتم و شبکه را عوض کردم.

ثبت ديدگاه




عنوان