فرار شاه در دی‌ماه
می‌روم سفر

هوا برای تنفس چقدر کم شده است

تمام سهم من از آنچه هست سم شده است

 

هوای آخر دی بی دلیل آشفته است

نگاه سرد زمستان اسیر غم شده است

 

 هوا پس‌ است روم تا کمی هوا بخورم

 ببین که این ریه‌ام غرق دود و دم شده است

 

 برای این دو سه روزِ سفر برم با خود

خزانه را که نهایت دو تا قلم شده است

 

 طلا، زمرد و الماس و ارز و دیگر هیچ

و شاه بانو‌ی خود را که همدمم شده است

 

هوا که خوش شد و آن غائله کمی خوابید

خبر دهم که به کی سال‌ها ستم شده‌است

ثبت ديدگاه