راهکاری عملی در هنگام خرید با همسر
چطوری از خرید کردن فرار کنیم

راه راه:

آقا چرا ماها گاهی اوقات اعصاب نداریم؟ آخه این چه وضعشه؟ یعنی چی که تا از یه چیزی اعصاب مون خرد میشه همش می خواییم دق دلی مون رو سر یه بد بخت دیگه خالی کنیم؟!

اینطوری که نمیشه! یکم آروم تر، یکم مهربان باشیم باهم. یکم مراعات هم رو بکنیم.
خب دوست عزیز شما دلت از جای دیگه پره، باید سر شاگردت خالی کنی؟ شما دیشب تا اومدی بخوابی، یهو تو خونه تون سوسک پیدا شده و تا صبح از ترس سوسک خواب به چشمات نیومده، شاگرد بدبختت باید تاوان پس بده؟ خب مگه این بیچاره به سوسکه گفته: بین منو، امشب میری خونه صاحبکارم، یه بال بال دور لامپ می زنی خودت رو نشون زنش می دی بعد میری زیر مبل مخفی میشی تا اون بیچاره ها تا صبح از ترس نخوابن؟
خب دِ نه دیگه برادر من نه!
اون سوسک فرستاده خداست، سرباز خداست. اونو خدا فرستاده امتحانت کنه ببینه تو بعد از اینکه شب بی خوابی کشیدی چه واکنشی نشون میدی. بازم با مردم می خندی و خوشرویی یا بدخلقی می کنی… آره برادر من آره.
یا اینکه اصلا چرا راه دور بریم. من خودم دیروز نشستم تو تاکسی خیلی آروم در رو بستم. یهو راننده قفل فرمون رو برداشت گفت: چه خبرتهههههه؟
من که حسابی ترسیده بودم و عقب تاکسی تو خودم جمع شده بودم. یه جوری تو خودم جمع شده بودم از ترس که قشنگ می تونست ۴ نفر دیگه هم عقب، مسافر بزنه کنار من. یکم که گذشت سفره دلش باز شد. شروع کرد به درد دل. گفت: بد زمونه ای شده آقا. زن هم زن های قدیم. الان صبح تا شب تو این خیابونا سگدو می زنیم آخرش هم هشت مون گرو نه مونه. تازه باز اول صبحیه خانوم بر می گرده میگه پول بده. فکرشو بکن! ۷صبح به ادم میگن پول بده می خوام برم خرید! یکی هم نیست بهشون بگه آخه خانوم! شما وقتی میرید خرید ولی وقتی میایید خر نیستید… .
منم تا دیدم فضا آماده ست گفتم: پس بگو چرا اول صبحیه خلقت تنگه و میخوای قفل فرمونو بکنی تو حلق مسافر بدبخت…
آقا چشمتون روز بد نبینه. طرف دوباره بهم ریخت. البته من حرفم رو زدم و از این بابت خوشحالم. منتها اون قسمت قلاب قفل فرمون هست خم میشه میره لای فرمون! آره همون. یکم تو بیمارستان سخت از گلوم اومد بیرون. ولی خوشحالم که حرفم رو بهش زدم.
من خودمم گاهی اوقات اینطوری میشم. فقط کافیه یکی بد بپیچه جلوم. دیگه زن و بچه ام تا یه ربع جرات نمیکنن باهام حرف بزنن.
البته اینم شیوه خوبیه. وقتایی که میریم خرید، یه کار می کنم یکی بد بپیچه جلوم! بعد خودمو میزنم به اعصاب خردی. اونوقت زن و بچه بنده خدا فقط به ویترین مغازه نگاه میکنن و جرات نمیکنن بگن وایسا اینو بخریم اونو بخریم.

ثبت ديدگاه




عنوان