گزیده ای از صحبت های یک مدیرمسول
کف کرده در کف جامعه

مدیر مردمی

راه راه: 
بعضی ها سوال پرسیده بودند و خواسته بودند که بنده درمورد میزان ارتباطم با مردم توضیحاتی رو ارائه بدم.
 ببینید بنده اصلا در بین آشنایان و همکارام معروف هستم به مدیر مردمی. حالا یه خاطره بامزه هم بگم جالبه برای حضار. فضا هم یه کم عوض بشه. یک روز با ماشین در خیابان داشتم میرفتم سرکار. یک جا به راننده گفتم شیشه رو بده پایین هوا عوض بشه. در همین حین یکی از همشهری های عزیز بنده رو دید با همون لحن خاص و صمیمی خودش به من گفت حاجی خیلی نوکرم. همین نشون میده که حقیر واقعا در بطن جامعه و نزدیک به مردم هستم.
در زندگی شخصی هم همینطوره. هیچ تفاوتی با زندگی مردم ما نداریم حقیقتا. بنده حتی خریدهای منزل رو هم به تنهایی انجام میدم. بارها شده خانم خونه نانی خواسته، برنجی خواسته، خاویاری خواسته، روغن، گوشت و و و… تمام اینها رو خودم بشخصه خریدش رو انجام میدم حتی به خدمتکار هم نمیگم بره بخره. تماما به اپلیکیشن واردم و به صورت یدی انجام میدم. خدمتکار فقط یه توک پا میره دم در و از پیک تحویل میگیره.
درمورد محافظان هم حرفهایی زده شده بود. به هرحال قانونی گذاشته شده ما هم راضی نیستیم ولی خب زورکی هفت هشت نفر را چپانده اند دور و ور ما. حقیقتا هم مزاحم هستند. اون بندگان خدا هم البته مامورند و معذور. حالا یک شوخی دیگه هم بکنم جو عوض بشه. من یکبار این محافظان رو پیچوندم و دست خانم بچه ها رو گرفتیم رفتیم دو روز شمال. جای شما خالی عین مردم عادی کوچه خیابون تو همون ساحل خاکی جلوی ویلا آب بازی کردیم. بعد هم که برگشتیم محافظ ها خیلی شاکی بودند و گفتند از این به بعد چهار چشمی میپاییم شما رو. من هم به شوخی گفتم ای بابا پس کارمون درومد.
سطح زندگی بنده هم که شاید باور نکنید ولی اگر بگم از معمولی هم پایین تره گزافه گویی نکردم. حتی شاید جالب باشه که بدانید محله ما حتی ایستگاه مترو هم ندارد. بعلت وجود کوه و اینها حالا حالا ها هم اونجاها خطی نخواهند کشید. هی مجبوریم با این ماشین های سازمان جابه جا بشیم. حالا این رو هم بگم خنده داره ولی خب برای اینکه فضا تلطیف بشه خوبه. به ما سه تا ماشین سپردن از طرف اداره. یکیش رو که خانم ممنوع کرده. گفته دست نمیزنی به ماشین من. ما هم زن ذلیل! گفتیم چشم. اون دوتا هم یکیش آقازاده برمیداره و با رفقاش شمال و اینور اونور. یکی هم صبیه تازه گواهینامه گرفته و باهاش میره دانشگاه و دور دور. حقیر میمانم و هربار التماس به سازمان که آقا یک نفر رو بفرستید بیاد دنبال من. این هم وضعیت ماست. مردم هم فکر میکنند چه خبر است. نخیر. ما هم سر و وضعمان بدتر باشد بهتر نیست و نخواهیم هم گذاشت که بین زندگی ما و زندگی مردم کف جامعه، خدایی ناکرده شکاف طبقاتی و امثالهم ایجاد شود.

ثبت ديدگاه




عنوان