دوستان راستان
یکی از بهترین عباسهای دوران
۹:۵۸ ب٫ظ ۳۰-۰۴-۱۴۰۳
در روز بیستم مهرماه سال ۱۳۲۹ در شیراز یک عباس به عباسهای جهان اضافه شد. وی از همان سالهای ابتدایی زندگیاش خط بطلانی کشید بر روی جمله معروف «شیرازیها خسته هستند» و بلافاصله بعد از گرفتن دیپلمش که برابر با لیسانس و حتی فوق لیسانس الان هست، بدون هیچگونه خستگی به استخدام نیروی هوایی درآمد و چون جزء بچه درسخوانهایِ صندلیِ جلو نشین کلاس بود، برای ادامه آموزشهای خلبانی به آمریکا رفت و بعد از دریافت نشان خلبانی به آغوش کشور بازگشت.
بعد از انقلاب، استعمارگران که حالشان گرفته شده بود، مجبور شدند ماستها را کیسه کرده و از مملکت بروند؛ ولی آنها که دست بردار نبودند و عمراً میتوانستند از آن همه سرمایه بگذرند، رفتند و با کلی سوزاندن فسفر با یک نقشه جدید بازگشتند، یعنی جنگ با ایران. برای اینکار عراق را جلو انداختند. این جنگ اسمش جنگ ایران و عراق بود؛ ولی در واقعیت جنگ ایران با همه جهان که تا هشت سال ادامه داشت.
عباس یکی از بچه بامعرفتهای شیراز بود که از همان سالهای ابتدایی جنگ در دل میدان با دشمنان سر شاخ شده بود و شاخ میشکست. وی در همان سالها بعد از شاخ و شونه کشیدنهای صدام برای نیروی هوایی ایران مبنی بر اینکه «عمراً بتونید بیاید بغداد و اینجا همهچیز آرومه، من چقدر خوشحالم و منتظر نشستم تا مهمانهای اجلاس سران غیر متعهدها بیایند.» در طی یک عملیات از عملیاتهای خفن دوران جنگ تحمیلی، صدام را ضایع کرده و با ۶ تن از رفقای خلبانش «پالایشگاه الدوره» را که در جنوب شرقی بغداد قرار داشت، مورد لطف قرار دادند و با موشکهایشان دست نوازشی بر سر آن کشیدند.
عباس، زمانی که دید هواپیمایش در هنگام انجام عملیات آتش گرفته است اجازه ترک هواپیما و ایجکت را به همرزمش داد و خود لوطی مرامانه هواپیما را به سمت متجاوزان هدایت کرده و بر سر آنها زد. بدین گونه با «دیدید هیچی نیستید» و «ناامن» نشان دادن آسمان بغداد هم کاری کرد که حساب دست همه دشمنان بیاید و هم اجلاس سران منحل شود. در نهایت صدام ماند و آبروی رفتهاش که نمیدانست چه خاکی بر سرش بریزد.
پیکر شهید عباس دوران در مرداد ۱۳۸۱ به میهن بازگشته و به خاک سپرده شد.
یادشان گرامی و راهشان خیلی پر رهرو.
ثبت ديدگاه