برگی از خاطرات یک مسئول دولتی
من هم باشیدم!
۷:۴۶ ب٫ظ ۱۰-۰۹-۱۳۹۷
راه راه: از وقتی به دنیا آمدم می دانستم آدم مهمی می شوم. ولی نمی دانستم به خاطر استعداد بی ادبی ام بود یا به خاطر قیافه یا به خاطر تنبل بودنم یا رشته درسی ام.
اما هرچه بود آینده ام روشن بود. در دبستان نه ریاضی دوست داشتم نه علوم نه ادبیات نه جغرافی نه زبان.
اصلا درس را دوست نداشتم. اما از کار کردن بهتر بود. دبستان و راهنمایی را گذراندم. دبیرستان را کمی جدی گرفتم ولی چون از پایه چیزی یاد نداشتم به جایی نرسیدم.
دوستانم دانشگاه دولتی قبول شدند و من دانشگاه غیرانتفاعی.
اما مهم نبود. بعد از یک مدت پدرم گفت اگر دوست داری به فکر کار باش. منم دیدم دوست دارم. به فکر کار باشیدم. در حد فکر باقی ماند تا لیسانس گرفتم. لیسانس «مهندسی زمینهای کشاورزی بی حاصل».
از طریق دوستم که کار دولتی داشت وارد سازمان دولتی شدم.
مسئول هماهنگی امور مرتبط با غیرمرتبط. یه میز هم داشتم. از کار در زمینهای کشاوری بی حاصل هم سخت تر بود، چون باید دائم پشت میز می نشستم اما عادت کردم.
دوستم معاون سازمان شد. قرار شد من هم ترقی کنم اما به شرط مدرک فوق لیسانس. فوق لیسانس مهندسی آب های باران، قبل از بارش؛ را در یک دانشگاه کم خرج و کم زحمت گرفتم و مشاور دوستم شدم.
بعد از انتخابات، دوستم وزیر شد. منم معاونش. این بار علاوه بر اتاق و میز، منشی هم برایم گذاشتند.
خداراشکر راضی ام. شنیده ام مهندس کم است، اما به نظرم با کار در سازمان دولتی بیشتر می شود به مردم خدمت کرد.
امیدوارم دوستم رئیس جمهور شود. شنیده ام خدمت در سمت معاونت رئیس جمهوری خیلی ارزش بیشتری دارد. حتی خدمتکار جدا هم دارد.
ثبت ديدگاه