عناصر طنز در آثار سازندهی «گاو»
استفاده از کمدی در جای درست
۱۰:۴۲ ب٫ظ ۲۸-۰۹-۱۴۰۲
سینما علاوه بر سرگرم کنندگی، وظیفه دیگری نیز دارد که چه بسا مهمتر باشد و آن روشنگری و جریان سازی است. در همین راستا قسمتی از سینما به طنز اختصاص داده شده؛ اما امروز میبینیم که اکثر سینماها توسط فیلمهای طنز قبضه شدهاند. میخواهیم در ادامه به آثار داریوش مهرجویی به عنوان کارگردانی که در این زمینه حرفی برای گفتن دارد نگاهی بیندازیم.
داریوش مهرجویی به عنوان سینماگرِ مولف وقتی با «الماس ۳۳» در سینما ظهور میکند که در آمریکا فلسفه خوانده بود و با همان تفکر و نگرش وارد دنیای فیلمسازی شد و تا حدودی روشنفکران جامعه را با خود هم قدم کرد. این گستردگی تا حدی بود که نه تنها طیف روشنفکر که شخصیتهای سیاسی همچون امام خمینی هم آثاری مثل «گاو» را ستودند؛ اما اکثر آثار مهرجویی تلفیقی از رویا و حقیقت است که چاشنی طنز را در برخی از آنان وارد کرده است. آثاری که از فقر پرده برمیدارد و رگههایی از طنز خودنمایی میکند که به دلنشینتر شدن آثار او کمک کرده است. در ادامه به عناصر طنز در فیلمهای داریوش مهرجویی میپردازیم.
گاو: فیلمی که مرز سینمای تجاری و غیرتجاری شد
فیلم «گاو» مرز قاطعی بین سینمای تجاری و غیر تجاری کشیده است، که ستایش بدقلقترین منتقدان را در پی داشت و برای اولین بار، منتقدان با اتفاق نظر، یک فیلم ایرانی را پسندیدند.
مهرجویی برای این فیلمنامه از کتاب «عزادارن بیل» غلامحسین ساعدی بهره گرفت که مجموع هشت داستان پیوسته است. نوشته گاو از داستان چهارم کتاب است و عناصر دیگری را نیز وارد فیلمنامه کرده است. در این فیلم نقش گاو در اقتصاد روستا و تعلق خاطر مشحسن به گاو شیردهاش نشان داده شده است.
روستای بَیَل دچار قحطی و خشکسالی بوده و هریک از اهالی در فکر چارهای است. یکی به دزدی میرود، دیگری دنبال گدایی است و هر کسی مشغول کاری؛ اما مش حسن تنها کسی است که سرگرم گاو و دام است. علاقه وافر مش حسن به گاوش در صحنهای مشهود است.
در سکانسی که او در راه بازگشت از صحرا خود و گاو را در رودخانه میشوید و با دست به او آب میدهد طنز خاصی مشهود است و ممکن است بر لبان مخاطب لبخندی بیاورد؛ اما لحظات بعد وقتی چشمش به بلوریها (دزدان) میافتد پر از خفقان است، اینجا هم مخاطب با او همذاتپنداری میکند و مشوش میشود.
در سکانس قهوهخانه نیز بعد از صحبت از دزدی توسط بلوریها، یکی از اهالی میگوید: «حالا نوبت گاو مش حسنه» مخاطب بوی دزدیدن گاومش حسن را حس میکند و تمام آن اتفاق نیفتاده در مقابل چشمان او رژه میرود. در ادامه او سراسیمه گاو را به خانه میبرد، با فانوس گوشه و کنار طویله را میپاید و شب را در طویله صبح میکند! اینجا هم لبخند چاشنی این صحنه میشود.
بعد از مرگ گاو، مخاطب با مش حسن در بهت فرو میرود؛ اما سکانس گاو نامیدن مش حسن، باز هم خالی از لبخند نیست. یکی از اهالی صدایش میکند: «مش حسن» و او میگوید: «من گاو مش حسنم.»
سکانس زنان کاسه به دست وقتی طبق روال هر روزه برای گرفتن شیر به خانه مش حسن میآیند و با طویله خالی مواجه میشوند پر از نومیدیست؛ اما صحنه پشت بام وقتی که اهالی علت نشستن او را روی پشت بام میپرسند و او میگوید: «ماه که دراومد براش آب میبرم… هر وقت گاو من تشنهش بشه ماه هم درمیاد» خبر از امید میدهد.
هامون: کلاس درسی برای کارگردانان
مهرجویی، طوری «هامون» را کارگردانی کرده که کلاس درسی برای کارگردانهای دیگر است. هامون اتفاق بزرگی را در سینمای ایران رقم زد و ساختار تازهای به این سینما معرفی کرد. هواخواهان «هامون» آن را زندگی کرده، دیالوگهایش ورد زبانشان بود و تکتک صحنهها و موقعیتهای شخصیت اصلیاش را در زندگی خود بازسازی کرده بودند. شاید هنوز کسانی باشند که فیلم «هامون» را ندیده باشند؛ اما تقریبا هیچ کس را پیدا نمیکنید که حمید هامون را نشناسد یا نداند که خسرو شکیبایی آن را بازی کرده است.
مخاطب سکانس دیدن علی عابدینی در ماشین توسط هامون را زندگی کرده و خودش را جای او میگذارد و نمیتواند به طور قطعی بگوید که هامون، علی را دیده یا نه؟! و در سکانسی که کودکی حمید را به تصویر میکشد با او به کودکیاش سفر میکند.
دلهره در لحظات آغازین فیلم وقتی دبیری به حمید میگوید امروز باید به دادگاه برود به وجود مخاطب مینشیند. حالت امید پایمال شده در اضطراب زمانی پدید میآید که نام دادگاه و خاطرات چند روز قبل و اثاثکشی به خانه جدید به تصویر کشیده میشود.
نکته قابل تامل بعدی وجود طنز در فیلمنامه است. شخصیت دبیری در اوج قاطعیت و گاهی عصبانیت هم دستمایه طنز میشود یا رفتار رئیس اداره در مواجهه با تجار ژاپنی خنده بر لب مخاطب مینشاند. حمید از اتفاقات پیرامونش کلافه است؛ اما رئیس، ورود تجار را با بذلهگویی اعلام میکند. مامان جعفری هم با رفتاری که مقابل حمید انجام میدهد شخصیت تقریبا کمیکی در فیلم است که لبخند ریزی برای مخاطب به ارمغان دارد. وقتی که حمید برای حرف زدن با او به منزلشان میرود و او با آن مدل شال جلویش ظاهر میشود یا وقتی که صدای حمید بالا میرود او از ترس میپرد و کارگرش را صدا میکند تا داروهایش را بیاورد. البته مهرجویی قبلا هم ثابت کرده چقدر خوب کمدی را میشناسد، حتی صحنه خودکشی هامون هم خندهدار به نظر میرسد و حضور آن مرد گیلکی هم در آن لحظه بار طنزش را بیشتر هم کرده است. در صحنهای که تنها مادربزرگ از او حال و احوال میکند و میگوید: «دلت شکسته، غمخوار نداری؟» و حمید با گریه در کنار او کمی سبک میشود نوبت مخاطب است که با او اشک بریزد؛ اما سکانس تیراندازی باز هم طنز را چاشنی صحنه کرده است.
مهمان مامان: طنزهای اشکآلود
داستان مادری است که خواهرزاده تازهداماد قرار است به خانه او بیاید و خاله برای پذیراییشان آه در بساط ندارد! یک مهمانی ساده اما پردردسر در یک خانه مستأجری قدیمی که دورتادور حیاطش را اتاقهایی احاطه کرده است. اهالی این اتاقها سرگرم زندگی هستند و یکی دستفروش، یکی کارگر کارخانه و دیگری دانشجو است. لحظات فیلم تمام دلهرههای مادر را قدم به قدم نشان میدهد و مخاطب هم پا به پای او اضطراب را به اعماق وجودش میبرد.
اولین صدای در و گرفتن گلاب توسط همسایه کمی اعصاب را بههم میریزد و این با بیخیالی پدر وقتی که فقط با هندوانه، بدون شیرینی میآید دوچندان میشود. اضطراب مادر بعد از ورود مهمانها و فکر خالی بودن یخچال بیشتر میشود؛ اما گیرکردن دمپایی پارهاش به لبه موزاییک لبخند به لب مخاطب میآورد، نه از سر تمسخر که شاید برای کسی هم اتفاق افتاده باشد.
بیخیالی پدر و خاطره بازی پدر از فقرشان دلشورههای مادر را دو چندان میکند. مخاطب هم از دست پدر حرص میخورد. خصوصاً زمانی که به اصرار میخواهد مهمانها بمانند، حداقل یکبار هم که شده مخاطب آن را تجربه کرده است؛ اما تشویش اصلی زمانی بر قلب مادر وارد می شود که پدر به اصرار از مهمانها میخواهد شام بمانند!
در سکانسی که همسایهها با برنج و گوشت و سبزی به کمک میآیند امید را در خانه و در مخاطب زنده میکند و سکانسی که یوسف غرورش را به خاطر همسایهاش زیر پا گذاشته و به منزل پدرش میرود و با کلی خوراکی برمیگردد لبخند به لب مخاطب مضطرب میآورد. سکانس مرغ و ماهی آوردن دوست امیر پر از لبخند و امید است، وقتی مادر به او میگوید: «تو کی اینقدر مرد شدی؟» و سوال پرسیدن دختر از دانشجوی داروسازی لحظات طنز دوست داشتنیای را به مخاطب هدیه میدهد. سکانسهای مختلف این فیلم این نوید را میدهد که میتوان فقر را هم بازیچه کرد، به هر دردی میتوان لبخند زد و رنجها به سادگی میتوانند به خنده رسید. خصوصاً رقص و شوخیهای سر سفره کفه طنزآلود ماجرا را سنگینتر کرده است.
ثبت ديدگاه