حتی فردوسی و سعدی هم جنبش سبزی بودند!
تبار نامه ی تقلب…
۸:۲۶ ق٫ظ ۰۹-۱۰-۱۳۹۵
راه راه:اخیراً فهمیدهام بسیاری از دردهای ما از نخواندن میراث علمی و ادبی خودمان است. این که راحت گول هر چیزی را میخوریم و ساده باور میکنیم و حکمت خیلی چیزها را نمیفهمیم اصلاً از ندانستنهای ماست. از بس که درسهای بیخودی غربیها را به نافمان میبندند اصلاً زمانی نمیماند برای حافظ و سعدی و مولوی… حالا باز هم خدا را شکر بعضی از این قدیمیهای اهل ادب هنوز زندهاند و میتوانند ما را راهنمایی کنند!
همین دیروز بود به لطف خدا معلم ادبیاتمان به کلاس نیامد و جای خودش یکی را فرستاد. عجب آدم باسوادی بود! چقدر کتاب خوانده بود! خدایی شد علیرضا پرسید آقا شما شعر بلدید برای نه دی ما برویم سر صف بخوانیم؟ اصلاً بالکل حرصش درآمد! گفت بچهجان تو چه میدانی نه دی چه خبر بوده؟! چه شعری میخواهی بروی بخوانی؟ او هم سریع گفت یک شعری باشد که نشان بدهد آن همه تقلب تقلب که گفتند دروغ و نقشه بوده! این را که گفت بیشتر حرصش درآمد و گفت: چه کسی گفته نقشه بوده؟ از کجا معلوم دروغ گفتند؟ گفتیم آقا اگر دروغ نبوده پس چه طور خیلی از همان سبزی ها قبل از رای دادن گفته بودند که تقلب میشود؟ حتی چند ماه قبلش؟ گفت جان من آن ها اهل مطالعه بودهاند! همهی فرهیختهها و اهل مطالعههای این مملکت میدانستند قرار است تقلب بشود! چند ماه که هیچ، از چند قرن قبل معلوم بوده! همهی خواص و اهل علم و ادب میدانستند قرار است چه بشود.
همین مولوی میدانید بچهها چند بار گفته بوده قرار است تقلب بشود؟ بروید مثنوی را بخوانید. یک جا مستقیم گفته:
ما مشت گلی در کف قدرت متقلب
از غفلت خود گفته که گل کاره ما کو
ببینید؟ گفته قدرت متقلب! قدرت کیست؟ همان دولت که تقلب کرد! آن گل هم شما گلهای عزیز هستید که غفلت کردید! متوجه نشدید! حتی میگوید انقدر شیک و مجلسی تقلب کردند که ما همه در کف هستیم!
یک کم جلوتر دوباره گفته:
جان نهان اندر خلا همچون سجاف
تن تقلب میکند زیر لحاف
ازین واضح تر بگوید؟ دارد میگوید همانطور که مردم در دستشویی که همان خلا باشد، حاشیه بر پارچه میدوزند که همان سجاف باشد، اینها هم زیر لحاف تقلب میکنند! یعنی مردم از ترسشان میروند پشت در دستشویی اسم کسانی را که دوست دارند در حاشیه در و دیوار مینویسند، اما اینها انقدر خیالشان راحت است که همانطور که زیر لحاف لم دادهاند تقلب میکنند!
اما راستش ما این حرفهای معلم ذخیره را که باور نکردیم اولش بابا! من گفتم پس چرا این همه آدم نفهمیدند و نهدی آمدند تظاهرات؟ گفت اتفاقاً همین را هم گفته:
جز نیاز و جز تضرع راه نیست
زین تقلب هر قلم آگاه نیست
یعنی گفته هر کسی نمی فهمد قرار است تقلب بشود! باید بری التماس کنی که بخوانند و بفهمند.
تازه فقط که او نیست. سعدی خواندهاید؟ دیدهاید که گفته:
ای پادشاه روی زمین دور از آن تست
اندیشه کن تقلب دوران آسمان
این پادشه زمین منظورش به احمدینژاد است. گفته فردا که بمیری بروی آسمان جواب تقلب روی زمینت را میخواهی چه بدهی؟؟
بعد هم گفته:
متقلب درون جامه ناز
چه خبر دارد از شبان دراز
منظورش این بوده که این که این آدمهای متقلب همهی لباسهای خوب تنشان میکنند ولی نمیدانند که شب دراز است و قلندر بیدار! پدرشان قرار است در بیاید با غیرت آریاییها. دنیا که همین شکلی نمیماند ولی خب طول میکشد. خون دلها باید خورد. البته این شبان دراز ایهام هم دارد و جناب سعدی دارد اشاره میکند به اللهاکبر گفتنهای جنبش سبزیها بر روی پشتبام در شبهای دراز! همین سعدی دوباره گفته:
عشق عامست و عقل خاص ولیک
چکند خاص با تقلب عام
این یعنی چه؟ یعنی این آدمهای بیسواد عوام همش تقلب میکنند و ما اهل ادب و علم باید خون دل بخوریم. شما نشنیدهاید که میگویند هر کی که بیسواده با احمدینژاده؟! این را همین سعدی هم میدانسته دیگر! به همین واضحی!
تازه اینها که قدیمیتر بودهاند بیشتر در لفافه گفتهاند. کمی بیایی جلوتر که خیلی تابلوتر شده! بروید اشعار ملک الشعرای بهار را ببینید! نور به قبرش ببارد! با چه حرصی میگفته:
همه پستی و دنائت همه نادانی و جهل
همه تزویر و تقلب همه تقصیر و قصور
همه را با این بیسوادهاست! عوام الناس جاهل متقلب. اصلاً از تکتک کلمههایش منظورش معلوم است. بعد دیده منظورش معلوم نیست اسم ایران را آورده:
ورنه این ایران همان باشد که ما خود از نخست
زین تقلبها بنایش پاک ویران ساختیم
گفته این تقلب کردنها پدر مملکت را در میآورد! نکنید! یک جای دیگر میگوید:
تماشا داشت پاسخهای ایشان
تقلبها و الفاظ پریشان
غلط نکنم اینجا میخواسته به مناظره هم اشاره کند وگرنه برای چه تقلب را با الفاظ پریشان آورده. خب او نزدیکتر است به الان حتماً بیشتر خبر داشته ولی چه فایده؟ نخواندید که…
حیف باشد… به اینجاهای صحبتش که رسید زنگخورد و همه از کلاس فرار کردند… وگرنه احتمالاً یک جاهایی در ادبیات ما از سطل آشغال و خس و خاشاک و اینها هم صحبت شده. ندا را که اصلاً خودم هم زیاد دیدهام در شعرها. حتماًفف همان ندای آقا سلطان است. نمیدانم باید بروم بیشتر بخوانم… چقدر من ادبیات بلد نیستم!
خیییلی خوب بود!
دقت که میکنم میبینم چه ادبیات سیاسی داشتیم ?