زنگ انشا
سلطان قرعهکشی
۰:۲۱ ق٫ظ ۱۶-۰۳-۱۳۹۹
راه راه: موضوع: هرچه درباره قرعهکشی میدانید بنویسید
و اینک قلم به دست میگیرم و انشای خویش را آغاز میکنم. قرعهکشی چیز خوبی میباشد. این را من نمیگویم، مادرم میگوید. چون او هر ماه، به دور از چشم پدر، پولهایی را که زیر موکتِ زیر فرش آشپزخانه و یا لای آن پتو گلگلیای که خاله اقدس اینا برای تولدم آوردند، قایم کرده میباشد را به اکرم خانوم همسایهمان میدهد تا قرعهکشی شود. البته ما نمیدانیم جای پولها کجاست و به پدرمان هم نگفتیم که کجاست. اما وقتی در قرعهکشی همان ماه دوم برنده شدیم، پدرم برای تشکر از مادرم، نامش را برای خرید ماشین نوشت. البته چون ماشین پرایدمان به اسم پدرم بود هم بیتاثیر نبود.
حالا قرعهکشی در قرعهکشی شده بودیم. کارمان کشیده بود به اسفند و گوسفند. اسفند دود میکردیم که چشم نخوریم و گوسفند هم نذر کرده بودیم تا برنده ماشین شویم. چندسال پیش بود که هر بانکی یک ماشین جایزه میداد، الان باید منتظر این بودیم که اسممان دربیاید تا ماشین بتوانیم بخریم. اسمها که اعلام شد، نام مادرم نبود. پدرم میگفت که همه این برندگان، فامیل خودشان هستند. مگر میشود؟؟ البته اشکالی ندارد آدم ۳۰، ۴۰ هزارتا فامیل داشته باشد، اما مگر دست فامیل میشود ماشین داد؟! هنوز جای دستفرمان فامیل روی بدنه پرایدمان و جای پایش روی موهای سرم معلوم میباشد.
شانس دیگری برای قرعهکشی نداشتیم که ناگهان در تلویزیون قرعهکشی «زاترین» را دیدیم. باید قابلمه میخریدیم تا سرویس قاشق و چنگال برنده شویم، شروع کردیم به قابلمه خریدن. قابلمه ۳۹۹ هزار تومان بود که چون ما همان موقع تماس میگرفتیم یک و نیم درصد هم تخفیف داده بودند. تا به خودمان آمدیم، خانه مان شده بود مرکز قابلمه و خبری از قاشق چنگال نبود. برنده نشدیم که برنده نشدیم… زاترین روی دستمان مانده بود… با یک تفکر اقتصادی توانستم بفروشمشان اما دیگر آن آدم سابق نشدم. خدایی خیلی سخت بود که جلوی مردم را در پیادهرو بگیری و با یک قابلمه بزنی توی سر خودت تا بقیه قابلمهها فروش رود.
ما از این انشا نتیجه میگیریم که باید به پدرومادرمان احترام بگذاریم و بعدش هم اینهمه صف خرید وجود دارد؛ دیگر الکی وارد صف قرعهکشی خرید چیزی نشویم.
ثبت ديدگاه