کاریکلماتور پراکنده
بوی قورمهسبزی
۱۰:۰۲ ق٫ظ ۱۲-۰۶-۱۴۰۴
خیال خام داشت. روی شعله گذاشت تا پخته شود.
کلهاش بوی قورمهسبزی میداد. پنجره را باز کرد تا بویش برود.
چشمش از حدقه بیرون زده بود. با خاکانداز جمعش کردند.
چشمهایش را ریز کرد. از رنده رد شد.
از دماغ فیل افتاده بود. دستش را با چهارپایه گرفت و بلند شد.
گوشهایش تیز شد. دستش را برید.
از خنده غش کرده بود. آبقند دادند به هوش آمد.
نفسش را حبس کرده بود. سند گذاشت و آزادش کرد.
پشت لبش تازه سبز شده بود. سیزدهبدر آنها را گره زد.
زبانش را مار گزیده بود. محیطبان مار را گرفت.
قلبش ترک برداشته بود. کِرِم آبرسان زد، خوب شد.
دلش سوخت. آتشنشان آمد خاموشش کرد.
دلش دریا بود. تور انداخت، ماهی گرفت.
دستش نمک نداشت. با نمکدان نمک پاشید.
با سفیدکننده ظرفها را شست. دستهایش مثل برف شدند.
پوستش آفتابسوخته شده بود. عینک آفتابی برایش خرید.
_ کمرش خم شده بود. با پتک زدند صاف کردند.
ثبت ديدگاه