اسرائیلِ دربه‌در از کجا درآمد؟
تاریخ پیدایش

قضیه این‌جوری آغاز شد که یهودی‌ها تو دنیا پخش‌وپلا بودند. یعنی این‌ور را می‌دیدی یهودی نبود. آن‌ور هم همین‌طور. آن‌ورتر را که می‌دیدی یک یهودی که البته نه، آن هم یهودی نبود، آبکش بود؛ ولی آن‌ورترتری صدی به نود یک یهودی. خلاصه اوضاع خیلی قمر در یهودی بود. این مساله باعث تکدرشون شده بود و عین چی عَر می‌زدند و پاهای‌شان‌ را روی زمین می‌کوباندند.

قضیه به همین منوال ادامه داشت تا بالاخره «بنیامین ذئب هرتسل» که دوستان صمیمی‌اش «تئودور» و صمیمی‌ترها «تی‌تی» صدایش می‌کردند بدون اینکه دستانش را بالا بیاورد و اجازه بگیرد گفت: «آخه این چه وضعیت چرک و قبیح و کثافتیه! اَه… ما برای خودمون سرزمین می‌خوایم.» وقتی با پوزخند بقیه مواجه شد، با تکان دادن انگشت‌های اشاره‌اش و درآوردن ادای رهبر ارکست، همه یهودی را ترغیب به خواندن شعار «ما یهودی‌ها همین‌جا هستیم. تا سرزمین نگیریم از پا نمی‌شینیم و باز هم همین‌جا هستیم» کرد. سپس با گرفتن دستش پشت گوشش و گفتن «نشنیدم چی گفتید! همه با هم بلندتر» از آنها خواست با جر دادن حنجره‌شان مجدد شعار بدهند که در همین لحظه به علت عطسه یکی از یهودی‌ها همه بی‌خیال سرزمین شدند و «گور بابای سرزمین»گویان به دنبال سوراخ موش گشتند تا تنبان خود را تعویض کنند.

هرتسل که میزان از جان‌گذشتگیِ یهودی‌ها را دید، سرش را تکان‌تکان و نفسش را بیرون داد و گفت: «ما رو باش روی دیوار کی‌ها یادگاری می‌نویسیم.» سپس خودش «یا گوساله سامری»گویان به سمت سوراخ موش دوید و فریاد می‌زد «نامردید اگر برای من جا باز نکنید.» بعد از آن وقتی دید خبری از سرزمین نیست، جنبش صهیونیست را پایه نهاد. سپس به کل دنیا گفت: «خودتون با زبون خوش یه سرزمینی به اسم اورشلیم که در دل کشوری موسوم به فلسطین جاخوش کرده رو به ما می‌دین یا خودمون با زبون ناخوش بگیریم؟» و برای تاکید هم گفت: «هان! نشنیدم؟»

قضایا بدان‌جا رسید که انگلستان با گفتن «من اومدم وای‌وای» برای حل مساله خودش را وسط معرکه انداخت. هرچند بقیه بهش گفتند «برو فضولی‌ش به تو نیومده»؛ ولی معتقد بود که وکیل و مقداری هم وصی دنیاست. از همین روی با آنکه کماکان سایرین اعتقاد داشتند «ما به این تو‌ ولایتمون می‌گیم فضولی؛ ولی باز هرجور صلاحه» سخت برآن شد تا مشکل یهودی‌ها که همه‌ش گریه می‌کردند و می‌گفتند «ما سرزمین نداریم!» را حل کند؛ اما از آنجایی که فلسطین تحت قیومیت عثمانی بود و آن موقع هم هنوز قدرتش محدود به سریال‌های آبکی و‌ دو زاری و خاک‌برسری نبود و یک چیزهایی هم واقعاً سلطان‌ها تو حریم خودشان داشتند، انگلستان خیلی تو خودش جرات سرشاخ شدن با آنها را ندید. به همین علت آمد و دستی به سر و کله یهودی‌ها کشید و با دادن تی‌تاپ، خَ…. یعنی چیز، حواسشان را پرت کرد و گفت: «یه سرزمین دارم بیست. اکازیون. راست کار خودتونه. مال یه سری سوسمار بوده که صبح‌ها می‌رفتن شکار و شب هم خودشون شکار می‌شدن و برنمی‌گشتن. تازه اسمش هم صحرای سیناست.» اما یهودی‌ها که تی‌تاپ عین سنگ به سق دهانشان چسبیده بود و نمی‌توانستند صحبت کنند، کله‌شان را به نشانه «نموخوام» بالا انداختند. انگلیسی‌ها که دیدند یهودی‌ها به این راحتی‌ها راضی نمی‌شوند یک آب‌نبات چوبی دستشان دادند و بعد از گفتن «بلیس»، گفتند « جهنم و ضرر. اصلاً سگ‌خور. یه مورد دیگه‌ست که برای خودمون کنار گذاشته بودیم، حالا می‌دیمش به شما. ویو ابدی. همین بغل، اوگاندا. کلی مشتری پاش خوابیده؛ ولی می‌دیمش به شما. والا. خورشید تو بریتانیای کبیرمون غروب کنه اگه خالی ببندیم.»

بنیاد صهیونیست با گفتن «تو سر سگ بزنی اونجا نمی‌ره» مخالفت خود را اعلام کردند. در همین اثنی بود که هرتسل بدون اینکه از جایی بیفتد، افتاد و مرد و قضیه سرزمین یهودی‌ها کن‌لم یکنت باقی ماند.

سرانجام قضیه این‌جورکی پیش رفت که انگلستان به نیت فروپاشی امپراتوری‌ عثمانی‌ها، با انداختن آتش به دامن حریمشان، آنها را درگیر جنگ جهانی اول کرد؛ اما از آنجایی که ظاهراً در سرزمین سفتی قضای حاجت شماره یک ننموده بود، کارش پیش نرفت. بدین جهت «کاسه چه کنم، چه کنم» دست گرفت و با خود می‌گفت «حالا چه گِلی سرمون بگیریم و چی بپوشیم؟!» سپس تصمیم گرفت برگردد به تنظیمات کارخانه و از سیاستِ همیشگی‌اش، یعنی «تفرقه بنداز و حکومت کن» استفاده کند و همین کار را بین قومیت‌های مختلف عثمانی انجام و به صورت موازی هم به همه آنها قول داد که بتوانند کشوری مستقل از عثمانی را به همراه گوشت‌های خورشت از آن خود کنند.

در همین راستا و راستاهای چپ و راست دیگر در نوامبر ۱۹۱۴ یکی از اعضای صهیونیست کابینه جنگ انگستان طرحی را با گفتن «دست‌‌ها بالا!» تسلیم کابینه کرد. در آن پیشنهاد شده‌ بود، برای جلب حمایت یهودیان از دولت انگلستان در جنگ و اینکه پشت دست آنها دربیایند، این دولت از اهداف صهیونیستی پشتیبانی کند.

درنهایت قضیه این‌جورکی‌تر شد که طی بیانیه بالفورکه توسط شخصی معلوم‌الحال موسوم به «آرتور جیمز بالفور» انتشار یافت، انگلستان با اعلام حمایت خود مجوز ایجاد یک «خانه ملّی برای مردم یهود» در فلسطین را صادر کرد. و بدین شکل اولین چراغ سبز برای ایجاد غده سرطانی مجهلول‌الحال به نام اسرائیل صورت گرفت.

 

يك ديدگاه

  1. آوا ۱۴۰۳-۰۸-۲۱ در ۷:۳۱ ق٫ظ- پاسخ دادن

    بسیار عالی

ثبت ديدگاه