برگی از دفتر خاطرات سلطان اظهار نظر مهناز افشار
قهر قهر تا روز قیامت

راه راه: امروز برای همیشه تصمیم گرفتم صدای هیچ دردی نباشم ولی هنوز چند ثانیه از این تصمیم نگذشته بود که انگشت کوچیکه پایم خورد به مبل و از درد چنان دادی زدم که دوساعت مثل یوز ایرانی غرش میکردم. گفتم یوز ایرانی یاد فعالان دلسوز و عزیز محیط زیست افتادم که کاملا مسالمت آمیز با نصب دوربین در بیابانهای ایران، حتی جاهایی که توی سر سگ هم بزنی نمیرود به دنبال نشانی از یوز ایرانی بودند ، ولی حکومت از شدت تنگ نظری این عزیزان دل را زندانی کرد.

قبل از اینکه به طور کلی دهنم را ببندم و بروم باید یک جواب دندان شکن به این پگاه چشم سفید بدهم. پگاه جان درست است که من در زمان خاتمی درخواست مساعده دادم و یک خانه دریافت کردم، درست است که با رانت قوم شوهر رفتم آلمان زاییدم و الان هم بخاطر حکم بازداشتم دارم توی آلمان تاب میخورم و برنمیگردم ایران.

ولی هیچ کدام از اینها دلیل نمیشود که بهت نگویم: خیلی نامرد و وطن فروشی که مردم کشور خودت را نادیده گرفتی و گفتی بازیگرها درباره همه چیز نباید نظر بدهند. اگر بازیگرها نظر ندهند پس کی نظر بدهد؟ لابد پرفسور سمیعی! اصلا میخواهم بدانم این درست است که اگر من پام به ایران برسد قپونی مرا ببرند جایی که عرب نی انداخت ولی تو راول کنند بروی؟ تو اصلا بازیگری بلدی؟ اگر مامان منیژه‌ات نبود راهت میدادند جایی؟ فقط من خوبم چون شبیه گوگوشم!

اصلا ول کنن این حرفها را. بلند شم، بلندشم بروم یک قرمه سبزی برای خودم درست کنم که میخواهم از این به بعد به خودم و زندگی‌ام برسم. حب القرمه سبزی یجمعنا.

ده دقیقه بعد
الان که رفتم قرمه سبزی بار بگذارم دیدم سبزی قرمه ندارم. چیه این غربت؟! چقدر سخت میگذرد. یاسین آنجا من اینجا بدون قرمه سبزی… چقدر مصیبت و خفقان و بدبختی. اصلا یادم نبود میخواستم دهنم را ببندم و حرف نزنم. امروز تولد سلطان آواز ایران استاد شجریان پاشم بروم یک توییت بزنم جیگرم حال بیاید.

۲ Comments

  1. علی بهمنی ۱۳۹۸-۰۷-۰۹ در ۱:۳۱ ب٫ظ- پاسخ دادن

    مطلب خوبی بود در کل
    اما بند اول خیلی خوب بود. اواخر به خصوص بند آخر افت کرد.

  2. حسن کدیور ۱۳۹۸-۰۷-۰۸ در ۹:۳۳ ق٫ظ- پاسخ دادن

    بی نمک بود . قپونی چیه؟

ثبت ديدگاه