مصاحبهای با مردم (۲)
*آن فولکس آبی…*
۱۰:۳۶ ب٫ظ ۱۷-۱۱-۱۴۰۰
+ سلام حاج آقا، بنظر شما زمان شاه بهتر بود یا الان؟
– قطعا زمان اعلیحضرت! اصلا ما اون موقع همه چی داشتیم! حتی چیزایی که خود اهل فرنگ هم نداشتن!
+ عجب!
– باور کن! مثلا شما فیلما و مستندهای فرنگی رو نگاه میکردی یه نفر هم نبود که فولکس رنگی داشته باشه! همه از دَم سیاه و سفید بود! حتی اون پولداراشونم رنگی نداشتن! اما ما ایرونی ها، صدق سر اعلیحضرت همه چی داشتیم حتی فولکس رنگی. مثلا خود ما یدونه فولکس قورباغهای آبی رنگ خوشگل داشتیم، داییمون از فرنگ آورده بود. اصلا زیباییش هوش از سر آدم میپروند! داییمون هر بار میاومد خونهمون اول میرفت ماشین رو یه ماچ میکرد، بعد یه دست تمیزش میکرد و بعد میاومد با ما سلام و احوالپرسی میکرد! اما خمینی که اومد همهچی مون نابود شد! حتی اون فولکسه.
+ نه بابا! چطوری؟
– خوبم ممنون
+ نه منظورم اینه فولکسه چه بلایی سرش اومد؟
– هیچی والا، خمینی اومد و ما مجبور شدیم اثاث کشی کنیم، اون فولکس هم وسط اثاث کشی، گرفت به یه تیزی و از وسط پاره شد. خیلی سعی کردیم از داییمون پنهونش کنیم ولی همین که داییمون که اومد قضیه رو فهمید، نمیدونی چه بل بشویی راه انداخت! رفته بود تو باغچه نشسته بود و هی با دستش خاک میریخت تو کله اش و داد میزد «بی شعورا، من دهنم صاف شد تا پوستر اون فولکس رو واسهتون از فرنگ آوردم، چقدر قدر نشناسین! اگه نمیخواستیدش خو میدادید به من! توی دیوار اتاقم یه جای خوب واسش داشتم…» و همین طور خاک میریخت تو سرش. دیگه قشنگ داغ کرده بود و حالش دست خودش نبود که یهو بجای خاک یه قلوه سنگ بلند کرد و اشتباهاً کوبید توی سر خودش و همونجا جان به جان آفرین تسلیم کرد.
??
سلام، فک کنم علامت های قبل سوالات مصاحبه گر جا افتاده