آیینه‌ی عبرت

ای همه عمر تو تزویر و جنایت مَلکه

شُهره در ظلم و دورویی و خیانت ملکه

خون مکیدی ز تن خسته ی مستعمره ها

ظلمهایت همه در اوج قساوت مَلکه

کار کردند وبه جز فقر نشد حاصلشان

کارشان کرد تو را صاحبِ ثروت ملکه

بود در سیطره ی کامل تو مُلکِ دروغ

هیچکس از تو نمی دید صداقت ملکه

همه ی عمر تو در ظلم و ستم رد شد و رفت

می زدی غوطه فقط توی کثافت ملکه

مُردی و تازه شده اول بدبختی تو

چه شده آنهمه اُرد و پزِ قدرت ملکه؟ 

وقت ناراحتی ات آمده اما به درک

که شد عالمی از دست تو راحت ملکه

کاش بهر همه ی پول پرستان جهان

بشود راه تو آیینه ی عبرت ملکه

ثبت ديدگاه