نامهای از سر گلایه و شکوائیه به ملکه
از قویی جهان آخری به ملکه الیزابتِ جهانگیر
۹:۴۶ ب٫ظ ۲۸-۱۰-۱۴۰۱
من این نامه را با پاهای نوک مدادی خودم از دنیای کوچکمان سائوتومه و پرنسیپ برای شما مادر تمام قوهای زنده و مرده جهان مینویسم.
ای کاش ما را هم به سرپرستی خود قبول میکردید، شما که لطف داشتید و به ۹۰ درصد سرزمینهای این کرهخاکی نظر کرده بودید؛ آن هم نه برای لشکرکشی و فتح قلمرو یا تخمگذاری، فقط و فقط برای سربلندی، حس غرور و تأمین منابع غذایی قوهایتان که روزی به آن افتخار کنند. شما که از بستر دریاهای بریتانیا گرفته تا دلفینهایش، از جگوار سیاه گرفته تا تیم اسبدوانی همه را دارید. کاش ما را هم از لطف خود بینصیب نمیگذاشتید و تصاحبمان میکردید. نمیدانم گذشتگان ما چه گناهی به درگاه خدا مرتکب شده بودند که از این مرحمت شما محروم شدند. ما جزو محدود جاهایی هستیم که پای شما به آنجا نرسیدهاست.
آنقدر کلاغهای سیاه و سفید خبرهایی از زندگی نرمال قوهای آنجا برایمان آوردهاند که حسرت یکبار سرتیتر شدن یا حتی زیرنویس شدن خبر سلامتی و تخمگذاری یا حداقل تخم نگذاریمان در کانالهای بیبیسی به دلمان ماند. حسرت یکبار در آب باریکه رقصیدن و با یار پریدن که دیگر هیچ.
کاش یکبار هم ما جزو سرشماری سالیانه قوهای شما در رودخانه تامیز بودیم. بالأخره دنیا محدود است و عمر ما هم محدودتر. چقدر حیف شد که این جهان مادری به این وسعت و گشادی مال، اموال و اشتها را از دست داد. حالا چه کسی برای برجاماندگانتان مادری کند؟ قوها برای چه کسی جفتگیری کنند و تخم بگذارند؟ به چه امیدی؟ فرزندان آنها دنیای آزاد را با چه رویی ببینند؟
چقدر بعضی انسانها حسود و کوتهبین بودند که رنج و سختی شما را برای چیدن محصولات کشورهایشان ندیدند و کورکورانه پشت سرتان حرف زدند و شما را متهم به دزدی و زورگویی کردند!
ملکه عزیز جهانگیر من، چه دنیای عجیبی است که تو از آن رفتهای و ما هنوز بالبال میزنیم. کسی هم نیست که ما را شکار کند یا حداقل با تیری، توری، سرنیزهای چیزی ما را به جهان اول هدایت کند و زندگی نرمال را به ما یاد بدهد.
ثبت ديدگاه