سفیدبرفی و هفت شوتوله
انتخاباتی در دوردست ها…
۱۱:۰۸ ب٫ظ ۰۴-۰۹-۱۳۹۹
راه راه:
پرده اول
ظهر شده بود و خورشید عمود به کاخ سفید میتابید. دونالد از خواب بلند شد و مثل هر روز به سراغ آینه جادویی کاخ رفت. وقتی از آینه پرسید: کی از همه پرزیدنت تره؟ انتظار داشت که آینه طبق روال هر روز به صدا در بیاید و بگوید: تو، تو، تو، تو. اما برخلاف انتظارش آینه گفت: جو، جو، جو، جو. و بعد، از او یوزرنیم و پسورد خواست. دونالد با تعجب سیم های پشت آینه را چک کرد تا از وصل بودن آینه مطمئن شود. بار دیگر پرسید و باز همان اتفاق افتاد. آنقدر پرسید که آینه با کلافگی گفت: داداش عجب آدم زبون نفهمی هستیا! خب وقتی یوزرنیم و پسورد میخوام ینی دیگه پرزیدنت نیستی. برو پی کارت.
دونالد که کوتاه بیا نبود فریاد زد و گفت: ولی من هنوز پرزیدنتم.
آینه پوزخندی به او زد و گفت: شرمنده! برو تلویزیون رو روشن کن ببین. الان دیگه من فقط میتونم به پرزیدنت جو خدمات بدم.
دونالد گفت: ببین من اگه بخوام از اینجا برم تو رو سالم نمیذارم. پس به نفعته با من همکاری کنی و بگی چیکار کنم تا بازم پرزدینت بمونم…
و بعد کلتش را برداشت و به سمت آینه گرفت و با دست دیگر چند بار به صورت خودش زد و گفت: ببین من دیوونم…
آینه که دید دونالد وحشی تر از این حرفاست، تسلیم شد و به او راه چاره را گفت.
پرده دوم
سفیدبرفی در حال برگشتن به خانه بود و به این فکر میکرد که چرا کسی نمیگیردش؟! در همین حال مامور امنیتی کاخ سفید جلوی او سبز شد.
- خانم برفی؟
- من فعلا قصد ازدواج ندارم ولی حالا که خیلی اصرار میکنید میتونید با خانواده تشریف بیارید اینم بگم من…
- شما بازداشتین. باید همراه من بیاید.
- بازداشت واسه چی؟!
- چون شما شخصیت کارتونی مورد علاقهی جو هستید. پرزیدنت دونالد میخواد با بازداشت شما اونو تحت فشار بذاره که از ریاست جمهوری انصراف بده.
- آخه از کجا میدونی من شخصیت مورد علاقهشم؟!
- آینه جادویی کاخ گفته.
- بابا ولم کنید هرچی میشه میاین منو میگیرین. هی هرچی اون آینه میگه رو گوش میدن. چی می خواد این آینه از جون من!؟ چه هیزم تری بهش فروختم من آخه؟! آآآآآآی ایهاالناس…
با کولی بازی های سفیدبرفی دورشان شلوغ شد و توانست فرار کند. اما مامور جی پی اسی به لباس او چسباند.
سفیدبرفی به جنگل گریخت و به داخل کلبهای پناه برد که قبلا هفت کوتوله اینها در آن زندگی میکردند. اما دید به جای کوتولهها، هفت دراز بیقواره آنجا زندگی میکنند.
- شما کی هستین؟ اینجا چی میخواین؟!
- خانم فکر نمی کنی اینارو شما باید بگی؟
سفیدبرفی کمی فکر کرد و دید راست میگویند. پس ماجرای تحت تعقیب قرار گرفتنش را برای آنها تعریف کرد. برفی سراغ هفت کوتوله را گرفت و فهمید که آنها با هفت خواهر ازدواج کردند. اما زنان مدام آنها را بابت قد کوتاهشان سرزنش میکردند. پس کوتولهها تصمیم گرفتند طلاقشان دهند. ولی سکه تا توانست کشید بالا. آنها هم ناچارا فرار کردند و رفتند.
در این بین مامور کاخ سفید از روی جی پی اس مکان سفیدبرفی را پیدا کرد و پشت در کلبه گوش ایستاد.
سفیدبرفی از آنها خواست که پناهش دهند و در عوض سفیدبرفی خانهشان را تمیز و در کار های منزل به آنها خدمت کند.
آنها قبول کردند و خودشان را به برفی معرفی کردند. رئیسشان گفت:
مردم مارو هفت شوتوله صدا میکنن.
- چرا؟
- آخه ما از یک سوراخ صدبار بلکم هزار بار گزیده میشیم.
- چهجوری مثلا؟!
- مثلا ما همه چیزمون رو سر یه توافقنامه به نام خرجام دادیم رفت. الان همین کلبه برامون مونده اونم منتظریم پرزیدنت جدید بیاد تو یه توافقنامه بدیم بهش بره.
- وقتی خودتون مشکلتون رو میدونید چرا باز انجام میدین؟!
- کدوم مشکل؟
- همین که الان گفتین از یه سوراخ صد بار گزیده میشین دیگه.
- ما گفتیم؟! آدم باید احمق باشه همچین حرفی بزنه! مگه نه بچه ها؟
بقیه رئیس را تایید کردند و گفتند: حتی باید اسکول باشه.
سفیدبرفی که دید گیر چه آدم های نامتعادلی افتاده است، کمی بر خودش ترسید اما چارهای نداشت که همانجا پنهان شود تا آبها از آسیاب بیفتد.
پرده سوم
مامور کاخ برگشت و هرچه دیده و شنیده بود به دونالد گفت. دونالد هم با جادویی که بلد بود خودش را شبیه جو درآورد و به سراغ هفت شوتوله رفت. رئیسشان را تنها گیر آورد و در عرض بیست دقیقه توافقنامه خرجام ۲ را امضا کرد. به موجب این توافقنامه هفت شوتوله کلبه را به همراه سفیدبرفی، تسلیم دولت پرزیدنت کرند. در ازای آن یک امضا گرفتند که البته رئیس آنها اعتراض کرد که دفعهی پیش هم یک امضا دادید و به جایی نرسید. به این ترتیب دو امضا گرفتند و در خانه را به روی سفیدبرفی قفل کردند و خوشحال با دو امضا در افق محو شدند.
دونالد که به هدفش رسیده بود با بایدن تماس گرفت. بایدن هم اورا خیت کرد و گفت اصلا شخصیت مورد علاقهی او سفیدبرفی نیست و به دارا و سارا علاقهمند است. در این بین سفیدبرفی هم که کلید زاپاس کلبه را از هفت کوتوله به یادگار همراه داشت، پنهانی در کلبه را باز کرد و گریخت.
دونالد دست از پا درازتر به کاخ برگشت و برای یافتن چاره به شدت فکر کرد. هی زور زد و هی فکر کرد. آنقدر زور زد و فکر کرد که نزدیک بود مغزش از چند جایش بیرون بزند. تا اینکه خوشبختانه به طور ناگهانی جرقه ای در ذهنش زده شد و دیگر بیخیال زور زدن شد. بلند فریاد زد: اصلا اگه تو انتخابات تقلب شده باشه چی؟
آینه در جوابش گفت: اگه تقلب شد مردم بریزن تو خیابونا.
دونالد صفحه توییترش را باز کرد و نوشت: برنده قطعی انتخابات با نسبت آرای بسیار زیاد اینجانب هستم…
ثبت ديدگاه