خاطرات له شدن زیر چرخ های توسعه
بزرگی میگفت!
۱۱:۴۸ ب٫ظ ۲۵-۰۵-۱۳۹۸
راه راه: همون طوری که بزرگی میگفت: برای یه پیشرفت بزرگ، نیاز به یه فداکاری بزرگ هست… . البته بزرگی فامیلی یکی از بچه های مدرسهمون بود.
در هر صورت همه ما قبل از امتحانات توسط بزرگی با برگه های کوچک و اضافی مجهز میشدیم و وسط امتحان یهو بزرگی خودشو به تشنج میزد. جوری که تمام مراقبا مجبور میشدن بیان برای کمک و در همون زمان طلایی همه ما برگه های کوچیکو با هم عوض میکردیم. ناگفته نماند که فداکاری کوچیکِ قصه ی ما هم معمولا میفتاد گردن حقیر که نوشتن جوابا برای برگه ی بزرگی بود و باید در کسری از ثانیه انجام میشد. وگرنه مراقبا فکر میکردن که من برگه ی بزرگی رو برداشتم تا از روش برای خودم بنویسم و بعد هم که معلمین دهه ی شصت؛ فوق ماوقع… .
خلاصه که بنده با یه فداکاری باعث میشدم که یک کلاس همه مراتب تعالی و رشد علمی رو در کسری از ثانیه از بیخ مضمحل کنه. شما تصورش رو بکنید که ح-خ . ج-ب دیگه عرضم به حظورتون کا گ ب! نه این یکی اشتباه شد. ولی حتی ب-ز بزرگ که این همه معروفه مال کلاس ماست. بزرگی زراندود، ب-ز.
بگذریم، مثل تمام رزائل اخلاقی ای که همهمون از نظام آموزشی به یادگار داریم، این اخلاق نیک و پسندیده ی حقیر هم به سبک زندگیم سرایت کرد و بحمدلله باعث شد به زندگی خیلی ها کمک کنم. مثلا وقتی میریم بیرون و رفقا هوس شرب توتون میکنن، حقیر میرم دم در مغازه و براشون میخرم و آخر کارم لباسامونو عوض میکنیم و آخر کارم اگه اندک بویی اون لا و لو ها مونده بود، به پدر و مادرشون میگن که با من بیرون بودن و اتفاقا کلی هم نصیحتم کردن که نکِشم و از این حرفا. و شاید باورتون نشه که همین کار کوچیک چه تأثیر اجتماعی و بسزایی در تأمین امنیت خانواده ها داره.
اما توی خونواده رویکرد و راهبرد ما دچار یه تغییر کوچیک میشه و پدر بنده با یه تعالی رتبه ی کوچولو در رأس هرم قرار میگیرن. بالاخره پدر بودن یه مزیت هایی غیر از توانمند سازی انسان در خاموش کردن کولر و تحت اختیار داشتن تامِّ کنترل تلوزیون، داره.
مثلا وقتی در راستای نظاممند سازی امور تغذیه ما پدرم تشخیص میدادند که خوردن قاقالیلی و خروس قندی موجب تخریب امنیت ملی دندان ها و همچنین تشویش اذهان عمومی بچه های کوچه میشود، ما هم میپذیرفتیم و پول تو جیبی و عیدی های ما برای خودمون(با تأکید) در صندوق ذخیره ی درماندگان ذخیره میشد تا موقع ازدواج باهاش یه خونه بخریم. اتفاقا بعد از ۱۸ سالگی خیلی هم به دردمون خورد. البته معادلات زیاد درست از آب در نیومد اما بعد از تغیر ارزش پول ملی باهاش یه ریش تراشِ خوب خریدم… .
بله میگفتم. ما از همون زمان اعتقاد عجیبی پیدا کردیم به این فداکاری ها. مثلا اول ازدواجم با پول وام ازدواج و چند تا پس انداز دیگه و البته با مشورت بزرگیِ بزرگ کلی گوشی نوکیا ۱۱۰۰ خریدم تا بعد از یه ماه که گرون شد که بریزم تو بازار. اما دقیقا همون روز گوشی های اندروید اومد به بازار و شرکت نوکیا به کل نابود شد. اما پارسال که دیگه ناامید شده بودم و میخواستم کانتینرشو بریزم تو دریا همین جناب بزرگی اومد و محموله رو به همون قیمت روز ازم خرید. منم با کلی دعا و صلواتی که براش فرستادم یه ماشین برا خودم خریدم تا این که قیمت دلار داشت عین بز کوهی بالا میرفت و به ۱۸ تومن رسید، منم ماشینمو فروختم و دلار خریدم. و شاید باورتون نشه که چند ماه پیش ۱۲ تومن فروختمشون. در عوض تو همین مدت قیمت ماشینمم رسید به سه برابر قیمت زمان فروش. بعدشم وقتی دیدم قیمت طلا که قبلا مثل یه صخرهنورد از کوه اورستِ تورم میرفت بالا، الان سوار موشک شده. یاد مردم شریف ترکیه افتادم که توی اینطور وضعیتی جلوی طلافروشی ها صف کشیدن و طلاهاشونو فروختن. بنده هم یه وام گرفتم و با باقیمونده ی پول ماشین خدابیامرزم زدم به دل طلا و جواهر! خلاصه که با این عمل فداکارانه ی بنده چهل میلیون طلایی که خریدم به قیمت امروز سی و یک ملیون و شیشصد و هفتاد و دو هزار و چهارصد و پنجاه و سه تومن و پنج قرون می ارزه. البته اگه صفرای پول ملی رو برندارن و چهارصد و پنجاه و سه تومن و پنج قرونش نپره!
الانم یه دونه از گوشی های نوکیا که دونه ای ۵۰ تومن به بزرگی فروختم رو ۳۰۰ تومن ازش خریدم.
شما هم اگه یه موقع هوس کردید فداکاری کنید تا در راستای یه هدف بزرگ بقیه مردم به رفاه اجتماعی برسن، میتونید خونه و زندگیتونو بفروشید و یه وام میلیاردی هم جور کنید و بدید به من تا تو هر حوزه ای خواستید براتون سرمایه گذاری کنم و ببینید که در آینده شاخص بورسِ کالایی که درش سرمایه گذاری کردید چقدر افت قیمت میکنه و راه رو برای بقیه سرمایه گذارا باز میکنه… .
توفیق یارتان
ثبت ديدگاه