بنده که استاد شکانیدنم…

باز هم این سال رسیده به تَه
باز شده روز سپیدم سیَه
غیر اطاعت چو مرا نیست ره
زیر لب خویش بگویم که عه
آخر سال است و به اَمرِ زنم
دربه‌در از خانه تکانیدنم

پارچه‌ای شد به سر من کلاه
می‌رسد از هیکل من بوی چاه
بازدمم هست به هر لحظه آه
زجرِ مرا گوشه‌ی این مُستراح
هیچ نبیناد الهی ننم
دربه‌در از خانه تکانیدنم

خسته‌ام اما ز سرِ اشتیاق
فرش شود در نظرم باجناق
تا که دو دستش بنمایم چلاق
هی بزنم بر سرِ او با چماق
گفته که من هیچ ندارم جَنَم
دربه‌در از خانه تکانیدنم

خانه تکانی‌ست غمی لاعلاج
غصه‌ی جان‌سوز پس از ازدواج
خانه ندارد به تکان احتیاج
بر پدر هرکه نمودش رواج!
در دل این واقعه قُر می‌زنم
دربه‌در از خانه تکانیدنم

چون‌ که به شیپور دَمَد دود دورود
می‌کُنَدَم کَنده ز جا صبح زود
با سخنِ خوابِ تو دارد چه سود؟
نفع تو از این‌همه خوابت چه بود؟
منجی‌ات از این‌همه سستی منم
دربه‌در از خانه تکانیدنم

جاروی من ول شد و گلدان شکست
میز تکان خورد و نمکدان شکست
خورد به سینی دوسه لیوان شکست
آخر سر دسته‌ی قندان شکست
بنده که استاد شکانیدنم
دربه‌در از خانه تکانیدنم

خانه‌ی‌مان خوب که گردد تمیز
نیست به جا در تن من هیچ چیز
می‌شوم از فرط مشقت مریض
رحم کن ارباب کمی بر کنیز
خشک شده کول و کت و گردنم
دربه‌در از خانه تکانیدنم

از اثرات بدِ جوهر نمک
خورده کف دست ظریفم ترک
دست نشان دادم و گفته: درک
باز نثارم شد از ایشان کتک
زخم شد از لنگه‌ی کفشش تنم
دربه‌در از خانه تکانیدنم

خون جگرم، خون جگرم، خون جگر
زخمی‌ام از پا و دل و دست و سر
خرد و خمیر است کَتَم با کمر
رحم ندارد به منِ دربه‌در
همسرم انگار شد دشمنم
دربه‌در خانه تکانیدنم

عاجز از این خانه تکانی شدم
خسته از این عالم فانی شدم
من که در این حین روانی شدم
له شده چون قوطیِ رانی شدم
رحم نما، همسرتَم، ای صنم
دربه‌در از خانه تکانیدنم

ثبت ديدگاه