صف فروش در گشایش
داره می‌ریزه

راه راه:

موضوع انشا: هرچه درباره بورس می‌دانید بنویسید.

و اینک قلم به دست می‌گیرم و انشای خیش را آغاز می‌کنم. بورس چیز خیلی خوبی می‌باشد. بابایمان تا دو ماه پیش صبح‌ها ساعت ۶ از خواب بلند می‌شد و ظرف غذایش را در یک مشمبا می‌گذاشت و به سر کار می‌رفت. اما از وقتی با بورس آشنا شد، دیگر سرکار نرفت. ساعت ۸ و نیم بلند می‌شد و با موبایل خودش به یک صفحه سبز و چندتا خط‌خطی نگاه می‌کرد. خوشحال بود و راضی. کت‌وشلوارِ ایزوگام دامادی‌اش را می‌پوشید و با یک کیف تامسونت بیرون می‌رفت. همسایه‌ها پدرم را مهندس صدا می‌کردند. خیلی بیشتر پیش ما بود. در خانه هم دوتا بالش روی هم گذاشته بود و همیشه اخبار نگاه می‌کرد. ناهار را همیشه با دوغ می‌خوردیم و مایع دستشویی با بوی موز هم داشتیم. بابایمان هرروز کلی با موبایل حرف می‌زد و روی کاغذ شکل‌های خط شکسته و گردآلو گردآلو می‌کشید.

یک روزی دیدیم که بورس کشیده پایین. همه قرمز بود. همه خط‌های شکسته سرپایینی بودند. پدرم ناراحت بود و دیگر با کت‌وشلوار بیرون نمی‌رفت. کیف تامسونتش هم ماند خانه. زنگ زد به سابکارش و با کلی اسرار برگشت سرکار. هرروز هم در دفتر خاطراتش می‌نوشت: «قبل از ورود در هر کاری باید فکر کنم.» البته خودم در دفترش نخواندم، مادرم هم نخوانده بود. خود پدرم گفت. چون با صدای بلند می‌خواند و می‌نویسد. تازه، قُلّکم هم از آن روز گم شده است.

از این انشا نتیجه می‌گیریم که اول باید به پدر و مادر خودمان احترام بگذاریم و قبل از ورود در هر کاری فکر کنیم.

 

 

ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا

يك ديدگاه

  1. زهرا شهابی ۱۳۹۹-۰۶-۲۲ در ۱۰:۴۳ ب٫ظ- پاسخ دادن

    خوب.

ثبت ديدگاه