ماجرای رخش و دندان درد
تا وقتی روغن میخک هست

شب در سیاهی محو شده بود!! صدای هیچ جنبده‌ای به گوش نمی‌رسید به جز اسب و الاغ‌های عبوری واقعا نمی دانند مردم خواب هستند و نباید این موقع شب عرعر کنند البته فرسودگی و مدت زمان کارشان هم در ایجاد این صداها بی تاثیر نیست، کیکاوس باید سریع‌تر طرح تعویض الاغ‌ها،قاطر‌ها و اسب‌های فرسود را اجرا کند وگرنه دیگر چیزی از لایه اوزون باقی نخواهد ماند و البته دستگاه شنوایی راوی.
بله صدایی نبود جز موارد گفته شده که ناگهان صدای ناله‌ی رخش به هوا برخاست.
رستم سراسیمه خود را به آغل رساند و رخش را دید که به زمین افتاده و ناله می‌کند وای دندونم! آدم رستم درد بگیرد ولی درد دندان نگیرد!!
تا چشم رخش به رستم افتاد گفت: ای رستم دستان چاره‌ای بیندیش وگرنه من با این درد طلوع که هیچ نیمه شب شرعی را هم نخواهم دید.
رستم چو دید رخش را بدین سان
گرفت او را به پشت گران
رستم رخش را بر پشت خویش گذاشت و به سمت درمانگاه رفت. اما وقتی به آنجا رسید در بسته بود و شروع به کوبیدن در کرد، که ناگهان مردی بلند قامت در آستانه در نمایان شد و رو به رستم گفت: سر آوردی آقا، چخبرته نصف شبی؟!!
رستم گفت: دندان درد امان رخش را پاره کرده است نزد دندان‌ طبیب آمدیم.
مرد به رستم گفت: ساعت کاری ۸تا ۱۴، دندان‌ طبیب هم فقط دو روز آخر ماه اینجاست که تا پنج ماه نوبت‌ها پر است. برو درمانگاه شهر سمنگان البته ساعت ۸تا۱۴ شاید نوبت خالی داشت. و مرد چنان در را به هم زد که زمین شش شد و آسمان هشت.
رستم و رخش به سمت سمنگان راهی شدند و نیمه های روز بود که به آنجا رسیدند. همین که به آنجا رسیدند صفی طویل را مشاهده کردند که سرش سمنگان و تهش ایالات متحده ثریای کبیر.
رستم به سمت منشی رفت و گفت: نوبت برای دندان‌طبیب می خواهیم؟
منشی گفت: طبیب دو روز اول ماه می آید و تا چهار ماه وقتش پر است.اسمتان را بنویسم؟؟
رستم گفت: نمی‌شود کاری کرد این زبان بسته تا صبح با سیر توی‌ گوش و پیاز کف نعل، نوافن و مفنامیک اسید سر پا است؟
منشی با گفتن نمی‌شود آقا! مکالمه را پایان داد.
رستم به رخش گفت: می‌رویم شهر بعدی
رستم و رخش عزم رفتن کردند که یکی از افراد در صف گفت: داداش توی شهرهای دور ور هم گیر نمیاد، همین جا نوبت بگیر چون طبیب اول و دوم ماه سمنگان، سوم و چهارم اصطخر، پنچم و شش آذر آبادگان و تا آخر ماه که در شهرهای دیگر در گردش است. ما این هفت‌خان رستم را طی کردیم، آخرش می‌رسی همینجا.
رستم گفت: اسم هفت‌ خان ما بد در رفته این کجا هفت‌ خان ما کجا؟!!
و از مرد در صف سپاس‌گزاری کرد و به رخش گفت: چاره‌ای نیست، چهار ماه تحمل کن.

چهار ماه رخش با انواع درمان‌های خانگی و داروهای اینور و آنور گذشت، و روز موعود فرارسید. پس از چند ساعت در صف ماندن بالاخره نوبت رخش شد و نزد دندان‌طبیب رفتند، وی پس از بررسی گفت: دندان نیاز به عصب‌ کشی‌ و پر کردن دارد که جمعا می‌شود: ۱۲۰۰۰سکه طلا
رستم که تمام پولهایش را برای ویزیت داد بود، اگر جفت کلیه، پانکراس، لوزلمعده، اثنی عشرش همراه با رخش را هم بفروشد پول درمان یک دندانش را نمی توانست بدهد پس رو به رخش کرد و گفت: تحمل کن طول عمر یک اسب ۲۳تا ۳۳ ساله اگه حوداث مترقبه و غیرمترقبه تسریع ندهد. و نوید اینکه رخش عزیزم در خانه هنوز روغن میخک هست.

*پند داستان*: به نظافت دهان و دندان اهمیت دهید در غیر اینصورت جامعه مافیای بیچاره دهان و دندان چه گناهی دارند که شما هزینه دندانپزشکی ندارید و یا اصلا خودِ خودِ دندانپزشک!! اصلا بروید شهرتان را عوض کنید.

 

ثبت ديدگاه