خاطرات یک کنکوری در روزهای منتهی به اعلام نتایج
تعبیر تلویحی یک رویا
۸:۱۲ ب٫ظ ۱۱-۰۸-۱۳۹۹
یک هفته مانده به اعلام نتایج کنکور سراسری:
بعد کنکور همه چیز امن و امان است. پدر و مادرم قبل از دیدن رتبهام خیلی امیدوار بودند و نمیگذاشتند دست به سیاه سفید بزنم. اما بعد از دیدن رتبهام ناامید شدهاند و دیگر با من کاری ندارند. همچنان مشغول استراحت هستم. خدا را شکر خستگی ده دوازده سال تحصیل از تنم رفت. یکمیاش مانده که قرار است در باغ یکی از رفقا درش کنیم.
پنج روز مانده به اعلام نتایج:
امروز میخواستیم برویم باغ که سازمان سنجش گفت تا یک هفته نتایج منتشر میشود. یکی از بچه ها بعد از شنیدن خبر به کما رفت. خانوادهاش خیلی نگرانش هستند اما ما میدانیم که همهاش فیلم است. میخواهد جو را آماده کند تا پدر و مادرش به زنده ماندنش راضی باشند و زیاد به نتیجه کنکور اهمیت ندهند. به او گفتم که این حربهها الآن جواب نمیدهد و این کار را باید قبل از کنکور انجام میداد. اما گفت برای قبل از کنکور با دولت هماهنگ کرده بود که یک ماه کنکور را به تعویق بیاندازند و بعد چند روز که همه داوطلب ها سر شدند، تعلیق را تکذیب کنند. انصافا دمش گرم با همین کارش برای نصف بچههای کنکوری بهانه جور کرد.
سه روز مانده به اعلام نتایج:
این روزها خوابهای عجیبی میبینم. دیشب خواب دیدم هفت گاو لاغر کلهی هفت گاو فربه را با نمره صفر کچل کردند. تعبیرش را هیچ کجا پیدا نکردم. خیر است.
یک روز مانده به اعلام نتایج:
با یک قاچاقچی کار درست در زمینه دام و طیور طی کردم تا مرا از مرز رد کند. این سرزمین نخبهکش جای ماندن نیست. این کشور، کشور حداقلهاست. لیاقت ماکسیمومها را ندارد. از کشوری که رتبه یک را به رتبه هفتاد و چهارهزار و سیصد و شصت و هشت ترجیح میدهد باید رفت. یعنی چه که رتبه هر چه کمتر باشد بهتر است؟ مضحک است! مغزهای کوچک زنگ زده که میگویند همین است. مغزهای تک رقمی. راستی قاچاقچی گفت که پوست گوسفند برای رد شدن از مرز با خودمان است. بروم به چند دباغی سر بزنم.
روز اعلام نتایج:
امروز میخواستم بروم اما نتایج اعلام شد. تمام آشناهایی که میتوانستند بیایند، پشت در جمع شدهاند و بقیه فامیل و دوستان از طریق تلفن نتیجه را میپرسند. هنوز سایت وصل نشده. گویا مشکل سراسری است و به علت حجم تماس های برقراری در سطح کشور، دکل های مخابراتی داغ کرده. جالب اینجاست که من امروز فهمیدم پسرخاله دارم. خیلی هم پسر خوبی بود گفت نگران نباشم و اگر قبول نشدم دست مرا کنار خودش در اسنپ بند میکند.
سایت همین حالا بالا آمد، شماره داوطلبی و شناسنامه را میزنم. روی کلید جستجو کلیک می کنم. نوشته مردود. از غیر انتفاعیها هم قبول نشدهام. میدانستم همهاش پارتیبازی است. جمعش کنید بابا. الکی ملت را سر کار گذاشته اند. همه صندلیها برای بچههای خودشان است. باید همین امروز از این قتلگاه استعداد و نبوغ می رفتم.
ثبت ديدگاه