حریر آفتاب
۱۰:۰۵ ق٫ظ ۰۲-۰۵-۱۴۰۴
بر سرم انداخته گرما حریر از آفتاب
مغز من هم داغ کرده گُر گرفته چون کباب
آنچنان بی پرده و لخت است گرما توی تیر
شرم میریزد ز پیشانی من مثل گلاب
بس که بوسیده مرا گرمای خورشید جهان
شد از این گرمای عاشق کُش تن من خیس آب
شور آن را هم درآورده عرق آنقدر که
در پس پیراهن و شلوار دارد بازتاب
آنقدر له له زدم از گرمی چون آتشش
آه من از تشنگی بالا رود مثل حباب
رفتهام دنبال دوغ و شربت و آب خنک
تا کنم با جرعهای از آب، یک لقمه ثواب
شد تنور «شربتی» از آفتاب تیر گرم
میفروشد شربتش را با هزاران آب و تاب
گفته رب در تخم شربت خط کولر ساخته
میزند دانه به سمت کولر از رگ انشعاب
میپرد از حرف او برق سه فاز از کلهام
گر گرفتم از تب حرفش شدم خانه خراب
هن دوانه قاچ خورد از حرف مفت شربتی
تا شوم از آب شیرین لب او کامیاب
گرچه با آقاییت چون مرغکی پرپر زدم
بندگی کردی تو با گرمای خود عالیجناب
بوسههای آبدار تیر از رب خواستی
گونهی سیب و هلو را دادهای رنگ و لعاب
خاکساری را تو ای پاینده از رب خواستی
مهر تابنده دمت گرم و دعایت مستجاب
ثبت ديدگاه