شرایط وخیم یک قربانی خانهتکانی
خانهتکانان را چه میشود؟
۱۱:۲۹ ب٫ظ ۲۱-۱۲-۱۴۰۲
+ خب پرستار، بگو ببینم مریض چشه؟
– رفته تو کما آقای دکتر.
+ خب چرا رفته تو کما؟
– والا اونو دقیق نمیدونیم؛ من یک سری اتفاقات که تو گزارش اولیه اومده رو میگم، دیگه تشخیصش با شما.
+ جدی میفرمایید؟! خب بفرمایید.
– بیمار صبح خیلیزود، با هجوم رعدآسای خانواده به اتاقش از خواب میپره و برای خونهتکونی به جارو، دستمال و شیشهپاککن مجهز میشه. گفته شده شدت حمله بهقدری زیاد بوده که بیمار تا چهل و دو دقیقه با سرعت صد و بیست بار در دقیقه نفسنفس میزده.
+ خب دیگه پس مشخص شد؛ بیمار شوکه شده و احتمالاً سکته کرده.
– نه! آخه بیمار با شوخی خرکیهای برادر بزرگش تونسته از شوک خارج بشه و ناشتا و با شکم خالی بره به محل نظافتی مقرر.
+ آها، پس احتمالاً بهخاطر نخوردن صبحانه دچار ضعف و بعدش هم کما شده.
– فکر نکنم؛ چون طبق گزارش، بیمار سر ظهر علیرغم ممانعت خانواده، تونسته برای خودش یه نیمرو درست کنه و بخوره؛ بعد از نیمرو هم با اصرار خانواده رفته روی یک نردبون بلند تا لکههای روغن سقف آشپزخونه رو پاک کنه، اما چون ترس از ارتفاع داشته، سرش گیج میره و سقوط میکنه.
+ خب حل شد دیگه؛ سقوط از ارتفاع دلیل کمای این جوون بدبخته.
– بعید میدونم؛ چون پدر بیمار سریعاً یک سطل آب میریزه روی صورتش و بیمار هم به هوش میاد؛ بعد خانوادش ازش میخوان که با پارچه نمدار داخل پریزهای برق رو تمیز کنه.
+ تو رو روح عزیزت بگو که برقگرفتگی عامل به کما رفتنش بوده.
– ای کاش بود، ولی حتی بعد از اینکه بیمار رو برق میگیره و چهار الی شش متر هم پرتابش میکنه، بیمار در ثانیههای آخر و با تشویق طرفدارها از جاش بلند میشه و دستمال رو بر میداره و میره که پشت یخچال و کمد و تلویزیون رو تمیز کنه.
+ پرستار! من دیگه دارم از اینکه رشته پزشکی رو انتخاب کردم، پشیمون میشم. بگو که یکی از همین وسیلههای سنگین روی سرش افتاد و به کما رفت.
– منم دوست داشتم این اتفاق میافتاد و بدبختی این مفلوک همینجا تموم میشد؛ اما بیمار حتی بعد از اینکه یخچال افتاد روش، باز از جاش بلند شد، خودش رو یه تکونی داد و به تخت خوابش رفت تا بخوابه و برای خونهتکونی روز بعد آماده بشه؛ اما دیگه بیدار نشد و به کما رفت.
+ جدی؟ عجب! من فکر کنم بیمار اصلاً به کما نرفته؛ فقط خودش رو به کما زده تا از این همه استثمار و ظلم و بهرهکشی دمِ عید خلاص بشه. بیمار عزیز، اگه صدام رو میشنوی و این قضیه حقیقت داره، یه جوری تأییدش کن.
– عه! آقای دکتر، بیمار انگشت شست پای چپش رو تکون داد.
+ آره، دارم میبینم. پرستار این یه رازه بین من و تو و بیمار. تا پایان رسمی خونهتکونی تو کشور، این موضوع رو به هیچکس نگو و بذار این بدبخت همینجا تو آیسییو استراحت کنه؛ پول بستریش رو هم خودم میدم. بیمار! داداش! همینجا با خیال راحت استراحت کن، رازت پیش ما میمونه.
– واااای؛ بیمار داره لبخند میزنه و یه قطره اشک هم از چشمش سرازیر شد؛ چه لحظه زیباییه آقای دکتر.
+ عه! خانوم برو بیرون بذار این بدبخت استراحت کنه دیگه؛ چرا هی مثل گزارشگرای فوتبال وضعیت بیمار رو گزارش میکنی؟!
ثبت ديدگاه