کاریکلماتور
ختم عالم
۱۰:۰۳ ق٫ظ ۱۶-۰۳-۱۴۰۴
– گلویش پیش کسی گیر کرده بود، برایش لیموناد خریدند.
– صورتش ماهگرفتگی داشت، هرکس میدیدش نماز آیات میخواند.
– سرش به سنگ خورد، سرش را بخیه زدند.
– دهانش بوی شیر میداد، یک بسته آدامس خرید.
– چشمهایش سگ داشت، نگهبان باغ شد.
– دستش به گوشت نمیرسید، زیر پایش چهارپایه گذاشت.
– موهایش موج داشت، نگاهش که کردم جانباز اعصاب و روان شدم.
– قلمش خشک شده بود، رفت لب رودخانه تا تر شود.
– زبانش مو درآورده بود، آنها را شانه زد.
– ختم عالم بود، اما یادشان رفته بود بین خرماها گردو بگذارند.
– میخواست به شام برسد؛ جنگ شد، گرسنه ماند.
– آهن قراضه طلبکار بود، بدهکار برایش ماشین سایپا آورد.
ثبت ديدگاه