کاریکلماتور
ختم عالم

– گلویش پیش کسی گیر کرده بود، برایش لیموناد خریدند.

– صورتش ماه‌گرفتگی داشت، هرکس می‌دیدش نماز آیات می‌خواند.

– سرش به سنگ خورد، سرش را بخیه زدند.

– دهانش بوی شیر می‌داد، یک بسته آدامس خرید.

– چشم‌هایش سگ داشت، نگهبان باغ شد.

– دستش به گوشت نمی‌رسید، زیر پایش چهارپایه گذاشت.

– موهایش موج داشت، نگاهش که کردم جانباز اعصاب و روان شدم.

– قلمش خشک شده بود، رفت لب رودخانه تا تر شود.

– زبانش مو درآورده بود، آنها را شانه زد.

– ختم عالم بود، اما یادشان رفته بود بین خرماها گردو بگذارند.

– می‌خواست به شام برسد؛ جنگ شد، گرسنه ماند.

– آهن قراضه طلبکار بود، بدهکار برایش ماشین سایپا آورد.

ثبت ديدگاه




عنوان