پا تو کفش سعدی
خجالت نداره که!

– حکایت اصلی.
بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت: نباید این سخن با کسی در میان نهی. گفت: ای پدر فرمان تو راست_نگویم_ و لکن خواهم مرا بر فایده این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟
گفت: تا مصیبت دوتا نشود؛ یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه.

۱_ فرزند خَلَف.
بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت: نباید این سخن با کسی در میان نهی. گفت: ای پدر فرمان تو راست_نگویم_ و در حال تصویری از گاوصندوق پدر استوری نموده و مرقوم داشت: «من و خزانه خالی دَدی یهویی»

۲_ راز مَگو.
ولیعهدی را تعداد آرای وکالت بیش از ۵۰۰هزار نیفتاد. ولیعهدِ ولیعهد را گفت: نباید این سخن با کسی در میان نهی. گفت: ای پدر فرمان تو راست_نگویم_ و لکن خواهم مرا بر فایده این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟
گفت: تا مصیبت دوتا نشود؛ یکی شماتت مامان فرَحم و دیگر تمسخر مربی یوگای مامان یاسمینت.

۳_اصنم درد نداشت.
پالایشگاهی خرمشهر و فتاح خورد و آن را چندمیلیارد شِکِل خسارت افتاد. گفت: اصنم درد نداشت. با یه تَقّه در میاد.

۴_ حنای بی‌رنگ.
بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. طوطی را گفت: نباید این سخن با کسی در میان نهی. طوطی چو این بشنید جان از کف بداد و مُرد. بازرگان گفت: پاشو خودت رو جمع کن. فرانچسکو از ایتالیا هم این قصه رو از برشده. حنات دیگه رنگ نداره.

۵_ غمت نباشه.
بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. به هیچ جاشم نبود. فرداش رفت بانک، وام چندمیلیون دلاری، بدون ضامن و نوبت و بهره گرفت، برگشت خونه.

۶_ خجالت نداره که!
بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت: نباید این سخن با کسی در میان نهی. گفت: ای پدر وزیر مملکت قراردادی امضا کرده که اعتراف کرده «تعلیق» ۴بار در آن آمده بوده و او ندیده، الحاقات یک ایتالیایی که فامیلی‌اش را هم به یاد نمی‌آورد را هم پای قراداد بین‌المللی نخوانده و بابتش بتن ریخته در راکتور اراک و خسارت‌های دیگر به بار آورده و با عنوان «امیرکبیر زمان» صد سکه طلا گرفته، هزار دینار خسارت که چیزی نیست.

ثبت ديدگاه




عنوان