انشایی درباره چیستی خواهر و برادر
خواهر برادرها با پلی استیشن می‌آیند

موضوع انشا: خواهر و برادر چیست و چگونه باید با آنها رفتار کنیم؟

خانم اجازه!
ما اول نمی‌دانستیم خواهر و برادر چیست و نمی‌دانستیم باید با او چگونه رفتار کنیم. ما رفتیم و از مادرمان پرسیدیم خواهر و برادر یعنی چه؟ مامان گفت اگر او یک بچه‌ی دیگر به دنیا بیاورد، آن بچه می‌شود خواهر و برادر ما.
ما از او خواستیم یک دانه بچه دیگر بیاورد تا ما خواهر و برادر دار شویم و بتوانیم انشای خود را بنویسیم؛ اما او قبول نکرد و گفت: «واه…واه…چه غلطا! برو سر درست بزمجه. فضولی این کارا به تو نیومده. تو خرج تو یکی هم موندیم!»
ما تصمیم گرفتیم برویم از آرتمیس دختر همسایه روبه‌رویی‌مان که درِ خانه‌شان بنفش با خال‌‌خال‌های یشمی است بپرسیم که باید با خواهر و برادر خود چگونه برخورد کرد؛ اما آرتمیس هم نمی‌دانست باید با آنها چگونه برخورد کرد. ما خیلی خیلی گشتیم؛ اما هیچ کس نمی‌دانست باید با خواهر و برادر خود چگونه برخورد کرد، چون کسی خواهر و برادر نداشت.
آخر رفتیم سراغ خشایار پسر بقالی دو کوچه بالاتر که پدرش اصرار دارد ما به بقالی‌اش بگوییم هایپرمارکت.
خدا را شکر خشایار می‌دانست ‌که خواهر و برادر یعنی چه. گفت که مامانش چند هفته دیگر قرار است برایش یک خواهر بیاورد. او خیلی خوشحال بود. می‌گفت دیگر تنها نیست و می‌تواند با خواهرش بازی کند و یک طورهایی پلی‌استیشن جدید دارد.
خانم ما از او خواستیم اجازه دهد ما هم با خواهرش بازی کنیم. اول مقاومت می‌کرد؛ ولی وقتی توی صورتش چنگ انداختیم و موهایش را کشیدیم راضی شد.
خشایار به ما گفت چند هفته دیگر می‌تواند جواب سوال ما را بدهد که باید با خواهر خود چگونه برخورد کنیم. اما ما انشایمان را برای این هفته می‌خواستیم.
خانم اجازه!
شما هم که راضی نمی‌شدید تا به دنیا آمدن خواهر خشایار صبر کنید. پس ما مجبور شدیم دو خیابان دیگر پیاده برویم تا برسیم به ماست‌بندی عموحسن.
خانم ما یکبار که با پدرمان رفته بودیم از ماست‌بندی عموحسن کشک بخریم دیدیم دوتا عموحسن داخل مغازه است. از عموحسن یکی دیگر هم ساخته بودند. فقط این یکی مثل بابا کت و شلوار پوشیده بود.
در مسیر برگشت ما از بابا پرسیدیم چه جوری از روی عموحسن یکی دیگر هم ساختند که بابا خندید و گفت: «او برادر دوقلوی عموحسن بود.» ما نمی‌دانیم دوقلو یعنی چه. ما فقط فهمیدیم که عموحسن برادر دارد.
ما رفتیم و سوال شما را از عموحسن پرسیدیم. گفتیم عموحسن با خواهر و برادر خود باید چگونه رفتار کنیم؟ او گفت خوب. باید خوب رفتار کنیم.
ما از او خواستیم کمی بیشتر توضیح دهد؛ اما عموحسن گفت ماست‌ها بسته‌اند و باید برود زود به آنها سر بزند. خانم اجازه! ما دعا کردیم ماست‌ها باز شوند برای اینکه عموحسن جواب ما را درست نداد.
خانم ما خودمان خیلی فکر کردیم. فهمیدیم ‌که با خواهر و برادرمان باید مهربان باشیم، از او مراقبت کنیم و تلاش کنیم خیلی از او کار نکشیم و اگر کسی خواست به او دست بزند کتکش بزنیم. درست مثل پلی‌استیشن و اسباب‌بازی‌هایمان.
این بود انشای ما.

ثبت ديدگاه




عنوان