دختر پز

پاشید نمک روی سرم هنگ شدم

از شوری بسیار، نفس تنگ شدم! 

 

 دیدم پدرش گفت به او: «دخترکم

 از حجم زیاد نمکش منگ شدم»

 

دختر که دلش شکست از دست پدر

من هم سر این قضیه دلتنگ شدم

 

از شعله کم گاه نپختم اصلا 

گه سوخت مرا شعله و شبرنگ شدم

 

تا مادر از این سوخته بویی نبَرد

 با سطل زباله‌ای هماهنگ شدم

 

 گه بست به خیک من سه تا گالن آب

گاه از عطش آخرش چنان سنگ شدم

 

زردچوبه نبود، تا دهان باز کنم

 با چند ملاقه زعفران رنگ شدم 

 

 آمیخت به هم هرچه که آمد دستش

 بی‌قاعده توی صحنه جنگ شدم

 

 در آشپزی ناشی و کم‌تجربه بود

 مانند کمیت آشپز لنگ شدم

 

با این همه آتو گفت بابا: به‌به!

من با هنرت شوخ شدم شنگ شدم!

ثبت ديدگاه