فیلم دو پاپ از روی این ساخته شده
دو حاجی (قسمت اول)
۱۲:۳۰ ب٫ظ ۱۵-۰۱-۱۳۹۹
راه راه: در انتهای صف دومِ مسجد ما، دو صندلی بود که حاج مِهدی و حاج مَهدی رویش نماز میخواندند. دو پیرمردی که نمیتوانستند روی زمین بنشینند. حاج مِهدی به جوانانِ بغل دستش گیر میداد و حاج مَهدی به حاج مِهدی. همین، سریالی طنزی آموزنده برای ما بود که سعی میکنم هر قسمت یکیش را تعریف کنم.
بعد از نماز مغرب طبق معمول یکی بلند شد که برای اعانات مسجد کیسه بچرخاند. رسید به جوانِ کناریِ حاج مِهدی. جوان، توی جیبش گشت تا از لای اسکناسها، یک اسکناس پانصدی پیدا کرد و انداخت توی کیسه. حاج مِهدی با تشر گفت: «بخیل نباش پسر. بنداز.» حاج مَهدی گفت:«الان نگاه کن حاج مِهدی چقدر پول میندازه توی کیسه.»
حاج مِهدی با خنده گفت : بابا تو که وضع ما رو میدونی. اگه داشتم که حتما میدادم. یعنی هیچوقت دنبال پول نبودم. جوون تو هم سعی کن که هیچوقت نباشی.
جوان پولهایش را دسته کرد و توی جیبش کرد و گفت: مگه پول بده حاجی؟
حاج مِهدی با دست کیسه را رد کرد و گفت: بله که بده. هر چی بدبختی و گناهه، زیر سر همین پول لعنتیه. من که همیشه از خدا خواستم که پول بهم نده. کسی که پول نداره خیالش راحته. اینجوری دیگه پولی نداره که دغدغه حرام و حلال داشته باشه.
حاج مَهدی پرید وسط حرف: از خدا نخواستی شعور بهت نده؟
حاج مِهدی گر گرفت و داد زد: مودب باش حاجی.
ــَـ : نه جدی میگم. کسی که نمیفهمه، کسی که شعور نداره، کسی که عقل نداره.
ــِـ : آروم بابا. آبرومونو بردی.
ــَـ : باشه آروم میگم. کسی که نمیفهمه، هیچ دغدغه ای نداره. اصلا هیچ تکلیفی نداره. تمام این مشکلات مال کسیه که میفهمه راه حق کدومه. اگه ندونه که جاش بهشته.
ــِـ : خب که چی؟
ــَـ : خب بهتر نیست که از خدا بخوایم بی شعورِ احمقِ کثافتِ لجن
ــِـ : چی؟
ــَـ : نه ببخشید. یه لحظه فکر کردم وسط چهارراهم. بهتر نیست از خدا بخوایم بی شعور باشیم؟
ــِـ : بابا چه ربطی داره؟ درسته که عقل و شعور آدم نداشته باشه تکلیف نداره ولی کار مفیدی هم نمیتونه بکنه. با عقله که انسانها را از راه باطل نجات میدن.
ــَـ : خدا پدرتو بیامرزه. خب آدم پول داشته باشه میتونه خیلیها رو نجات بده.
ــِـ : بابا پول استفاده بدش خیلی بیشتره.
ــَـ : خدا پدربزرگ مادریتو بیامرزه. استفاده بد از عقل و فهم که خیلی بیشتره. اینهایی که توی تاریخ یک ملت رو منحرف کردن مگه خودشون آدمهای احمقی بودن. خیلی هم تیز بودن.
ــِـ : درسته ولی عقل و فهم استفاده خوبش خیلی خوبه.
ــَـ : خدا پسرخاله ی مادرزنتو بیامرزه. خب استفاده خوب از پول هم خیلی خوبه. کمک به اون فقیری که نون واسه شب زن و بچه اش نداره خوب نیست؟ کمک به اون بدبختی که بچه اش روی بیمارستانه ولی پول نداره خوب نیست؟ کمک به…
ــِـ : بابا فهمیدم. تو رو به جون همون پسرخاله ی مادرزنت…
ــَـ : مادرزنِ من نه. مادر زنِ تو.
ــِـ :باشه اصلا مادر زن من. حرفت درسته ولی…
حاج مَهدی بلند شد و گفت : ولی نداریم ما. ولی من که پنجاه ساله عمرشو داده به همون پسر خاله ی مادرزنت. پاشو بابا داره نماز عشا شروع میشه.
حاج مِهدی هم در حال بلند شدن گفت: بابا نذاشتی یکی رو ارشاد کنیم.
حاج مَهدی : درسته ارشاد نداشتی ولی زرشاد داشتی.
حاج مِهدی : یعنی چی؟
حاج مَهدی: زرشاد یعنی با این زرهایی که زدی یک ملت رو شاد کردی نگاه کن همه دارن بهمون میخندند.
سلام
اتفاقا از نظر من ایده های قشنگی رو دنبال کرده بودید
محتوا در نهایت داستان باید بهتر میشد ولی در کل خوب بود
جالب نبود
ممنون از صداقتتون