راهم از راه پری رویان جداست

یار من مانند خط استواست
قامتش صاف است و قلبش بی ریاست

می شود مجنون لیلی های خود
عشق او تا قله ی هیمالیاست

لپ او همواره قرمز می شود
تا که می بیند شمالش فادیاست

او ندارد درد و غم در سینه اش
سینه اش لبریز عشق نادیاست

قلب او غرق تلاطم می شود
لحظه هایی که دلش پیش نداست

در نگاهش صد هزاران ماه رخ
هر یکی را هم هزاران ادعاست

او نمی بیند مرا چون مدتیست
راهم از راه پری رویان جداست

یک پری رو مانتواش مانند کت
آن دگر شلوار او باز و رهاست

می وزد باد خزان از هر طرف
در دل مردی که شلوارش دو تاست

يك ديدگاه

  1. ز 213 ۱۴۰۰-۰۸-۰۹ در ۴:۴۹ ب٫ظ- پاسخ دادن

    عالی

ثبت ديدگاه




عنوان