تعقیبِ تعقیب نماز عصر ۵
ساعد بزن!

قسمت قبل

توی باشگاه والیبال با توپ بسکتبال ساعد می‌زنیم و با توپ فوتبال آبشار و سرویس زدن که قشنگ دستمون رو سرویس می‌کرد. کلا توپ والیبال مثل اون بشقابای دکوری مامان بود که فقط برای مهمون بیرون میاد. 

البته والیبال مثل اون ورزشی که اسم نمی‌برم زوال عقل نمیاره. این کارو می‌کردیم که دستمون قوی بشه. بعضی روزا هیچ کاری نمی‌کردیم فقط آبشار می‌زدیم. دقیقا همون کاری که ملک سمت راستیم داره با نمازهای من می‌کنه.

دادا یه روزم ساعد کار کن خب. چیه هرچی نماز می‌ندازم بالا تو یه آبشار می‌زنی روش که عین توپ جنگی بخوره تو صورتم!

خودم در جریانم نمازم به توت خشکی نمی‌ارزه ولی دیگه به جرم کدوم. گناه این‌طوری می‌کوبونیش تو سرم؟ جان؟ آها اون گناهه… اصلا یادم رفته بود. حله آقا حله. بزن آبشارتو! چه آروم می‌زنی حاجی! چی؟ شما از اول با من بودی حج نرفتی؟ خب بزن دادا! 

 

اللهم إنّی أعوذُ بِکَ… مِنْ صَلاهٍ لا تُرفَعْ… 

خدایا من که نماز درست و درمون نمی‌خونم. تو رو خدا بیا پشت سرت قایم بشم نمازهام برنگرده بخوره تو سرم! 

 

قشنگ یاد اون موقعی می‌افتم که با توپ سنگین فوتبال آبشار زدم تو سر یکی از بچه‌ها و بیچاره مخش داشت از دماغش بیرون می‌زد… البته از قصد نزدما! (مخاطبان عزیز، از خدا که پنهان نیست، از شما هم پنهان نباشد. نویسنده این بخشِ «از قصد نزدما!» را عین شیطان دروغ گفت. تازه چیز‌های دیگری هم هست که اگر بگویم موجب تشویش اذهان عمومی شده و احتمال دفن ایشان توسط شما را به زیر صفر می‌رساند. آره داداش. پیش فرشته رقیب و عتید هم ملق بازی! دیگه تو مناجاتت دروغ نگیا!… اوه اوه… یه لحظه صبر کن… عتید دادا. این داشت آبروی خودشو حفظ می‌کرد. یادم رفت لوش دادم! ای داد بی داد… امروز اگه نماز صبحش قضا نشد جای آبشار با ساعد می‌زنم بره بالا. هرچند اصل کاری می‌فهمه نمازش چند مَن کَره داره!) 

 

ثبت ديدگاه