تذکرهی دائمالاضطراب
سرشار از تناقض
۱۰:۰۲ ق٫ظ ۲۱-۰۹-۱۴۰۴
آن همیشه در حال تکاپو، با رویت سوسک میشود جیغ جیغو، درد دارد از مغز سر تا زانو، شاهکار خلقت، سرکار بانو مدالله طول و مقدار اشکِها.
نقل است در ازل، چون نوبهی خلقت بشر، به پیدایش جنس ظریف زن رسید (ظریف مذاکره نه، ظریف آفرینش) ملائک پیوسته گِل ورز داده و هر بار که گِل را در میان کف میفشردند، میگفتند: «دلواپسی، آشوب، اضطراب» و باز ورز داده و میگفتند: «شکیبایی بیکران». پس خطاب آمد که: «این همه تناقض، تا هنگام آرام گرفتن زیر لحد با توست! چه در صورت دختری، خواهری، همسری و چه مادری.»
اما چون زن در مقام مادر درآمد، زیباترین حال و حول عالم از آنِ او گردید، به شرط آنکه آتشسوزیهای کودکان بر اعصابش راه نپیماید. و چون در هیبت «زوجه» درآمد، همهی این اوصاف به توان ده رسید و بیخ ریشش نشست.
رازداران این حکایت از گردن گیر زن بسیار افسانه گفتند. از گم شدن جوراب اهل خانه تا تأخیر در موونهی عیال، همه را به حساب او میگذاشتند.
مصیبت آنجا که گاهی اهل خانه توهم میزدند طعام، خودبهخود پخته و لباس، خودبهخود شسته میشود. گاه گاه لازم میآمد که فیلم کلاغپر را به چشمشان نشان دهند، شاید که به خود آیند.
در حکایات آمده است که زن، که امالمشاغلی بود، از طبابت و معلمی گرفته تا بنایی و لولهکشی. چون این جنس لطیف لب به شکوه گشود، ناگاه فهرست بلند و بالای تازهای از آپشن بر او عرضه شد و خطابش کردند که: «نه پاداشی برای این خدمات خواهی دید و نه حتی سپاسی خشک و خالی خواهی شنید.»
چون این سخن به مغز استخوانش نشست، جلز و ولز در بصلالنخاعش پدید آمد. در کنج زنبیل بزرگ رختهای چرک، آواز سوزناک سر داد:
«مرا با تنهاییام تنها بگذار،دلم گرفته است.
روزهای آفتابی را به رخم نکش،دلم گرفته است.»
ثبت ديدگاه