تعبیر خواب ملوکانه
سفرنامه فرنگستان ۴
۱۰:۰۱ ق٫ظ ۰۴-۰۳-۱۴۰۴
قسمت قبل
ظهر، قریب کشتی PLANCIUS از شهر اوسوایا بودیم. مونسالدوله عکس دو نفره دون شان گرفته، استوری کرد. کشتی به انتظار مسافران ایستاده بود. امر کردیم حرکت نماید. ساعتی بعد، کشتی به فرمان ناخدا حرکت کرد. یاد ابهت شاهانهمان در ملک خویش افتادیم. به قول ابوی، هیچ جا خراب شده خود آدم نمیشود.
موعد حرکت، خدمه به حضور رسیده، پرسیدند: «یو آر شهرام دبیری؟» بادی به غبغب ملوکانه داده، عرض کردیم: «نو! آی ام خاقان بن خاقان بن خاقان به توان اِن.» قدری خندیدند. بادمان خوابید. چاکرالسلطنه عرض کرد، فرهنگشان است. کظم غیظ کرده، امر کردیم در خصوص دبیری، بیشتر فضولی نمایند. گفتند: «در خدم و حشم به مانند قبله عالم بوده است.» قدری از ریخت و پاش شاهانه نیز گفتند. در مقام شاهی، از سمع آن همه ریخت و پاش، دود از کله مبارکمان بلند شد. طفلی از مسافران فرنگی، دود مبارک را مشاهده کرده، فریاد کرد: «mami.. mami…fok..fok» پای مبارکمان را بلند کرده، به ضربتی معنیدار، به پشت مترجم زده، امر کردیم ترجمه نماید. قدری سرخ و کبود گشت. شرمِ ترجمه داشت. امر کردیم بنالد. به سیاق چاپلوسی عرض کرد: «قبله عالم، خاقان بن خاقان بن خاقان مضرب سلطان بن سلطان بن سلطان به سلامت باشند…» تا چاپلوسی مترجم تمام شود، حوصله ملوکانهمان سر آمد. لگدی دیگر به پشت خمیده و در حال تعظیمش روانه کردیم تا اصل مطلب بلغور کند. مردک! شرم حضورش به تنبانش ریخته، با هزار زبانم لال و دور از جان، عرض کرد؛ طفل فرنگی والدهاش را صدا کرده، فوک نشانش میدهد. معنی فوک را از مهملات مترجم نیافتیم. به چند فحش زیر هجده، قفل زبانش باز کردیم. مترجم به شرمساری، تصویر فوک از گوشی عرضه کرده، خود را به بحر یخی بینداخت. از مشاهده دماغ عظیم و تن ژلهای فوک که چون دنبه میلرزید، گلویی صاف کرده به افق خیره گشتیم. خداوند باریتعالی از مونسالدوله نگذرد.
پایان
ثبت ديدگاه