شاهنامه
۹:۱۵ ب٫ظ ۱۶-۱۱-۱۴۰۲
وقت آن شد که توی این دیوان
بکنم هر چه بوده را جبران
بنویسم ز مملکت داری
شاهنامه برای نسل جوان
آنزمانی که شاه بودم من
واگعیها!!!! نه کیک یا که چاخان
بود «نعمت» چنان فراوان که
میشد اسم گروهی از پسران
ساخت ریلی سراسری پدرم
از خزر، سمت خانهاش تهران
تا پدر رفت یک سفر به موریس
ماند رعیت بدون پشتیبان
من شدم شاه و از شمال و جنوب
مملکت شد به وفق و بر سامان
آن اوائل که تجربه کم بود
به چپ و راست بودم آویزان
ترک عادت نشد و من ماندم
بین این دو همیشه سرگردان
در شهنشاهیام، پس از آن زن
شد فرح هم به ریشم آویزان
خاندانم به کُل زِبل بودند
خبره در اقتصادهای کلان
همه بودیم خاکی و ساده
جاده و کوچه و من و ایران
چون تجدد به جنس زن چسبید
شد کت و دامن زنان چسبان
زن آزاد بیلچک چرخید
نم نمک شد عیوبشان عریان
کرد شوهر، عزیز دل «بحرین»
تا بخوابد در آن زمان بحران
هر که بد بود با هوای شمال
با نکوداشت بردمش زندان
دکتر حاذقی هم آوردم
تا شود جسم و روح او درمان
خودم عشق سپاه بودم و بس
زنده باشد سپاه جاویدان
حیف شد با تمام تجربهام
سفر اینجا رسید به پایان
ثبت ديدگاه