نامه سه کودک زخمی از زیبایی به یونیسف
صورت‌های ناآشنا

سلام عمو یونیسف.
خوب هستید؟ بچه‌هایت خوبند؟
من یاسین هستم پسر عموی ماهان که کنارم نشسته و پسر دایی حسنا که کنار ماهان نشسته. هر سه ما ۸/۵ سال داریم.
عمو یونیسف ما از تلویزیون شنیده‌ایم که تو به هرف‌های ما بچه‌ها گوش می‌دهی و مشکل‌مان را هَل می‌کنی.
شنیده‌ایم که قیافه خیلی برای شما مهم است و اگر خُشگل باشیم کارمان زودتر راه می‌افتد.
چشمان پسر خاله‌ام ماهان، آبی است و پوستش هم سفید است. موهای دختر عمه‌ام حسنا زرد است توی آفتاب زردتر هم می‌شود. لپ‌هایش هم قرمز می‌شود. چشمان من هم اگر نور لامپ بی‌افتد داخل‌شان قول می‌دهم قهوه‌ای خیلی روشن هستند به جان شما.
برای اینکه بدانید دروغ نگفته‌ایم عکس‌هایمان را هم همراه نامه می‌فرستیم.
عمو یونیسف من و ماهان و حسنا، صبح یک شبی که خوابیدیم، وقتی بیدار شدیم خیلی ترسیدیم. مامان‌هایمان مامان‌های دیشب نبودند. صدایشان صدای مامان خودمان بود اما قیافه‌هایشان یکی دیگر بود. از آن روز می‌ترسیم کار بدی بکنیم چون ممکن است مثل آن جادوگر توی فیلم چوب‌شان را بیاورند و تبدیل به سوسک‌مان کنند. هر سه شبیه هم شده‌اند.
عمو یونیسف، امروز صبح وقتی عمه‌ام خواسته به حسنا صبحانه بدهد، ناخن‌اش که عین ناخن حسنی توی ده شلمرود دراز بوده، رفته توی دماغ حسنا و کارشان به بیمارستان کشیده. فکر کنم یک تیکه از دماغش کنده شده و تا حواسش نبوده برایش چسبش کرده‌اند.
دیشب هم که رفته بودیم خانه خاله مهمانی، سوراخ‌های دماغ‌ش وقتی توی آشپزخانه به ما سلام کرد از دم در هال معلوم بود. من و ماهان یک هفته است که صبح با چشم بسته از توی رخت خواب بیرون می‌آییم تا از پایین آن سوراخ‌ها را نبینیم. دوسه باری هم توی در و دیوار خورده‌ایم. برای همین اینجای من و پیشانی ماهان کَبُد شده. آن‌ها می‌گویند ما مامان شما هستیم و فقط چند عمل زیبایی کرده‌ایم. دروغ می‌گویند. دیرور این خانم که می‌گوید مامان من هست، داشت با دوستش پشت تلفن حرف می‌زد. شنیدم می‌گفت دماغش را شکل خوکی عمل کرده. مگه خوک هم عمل دماغ می‌کند؟ اون که پول ندارد. فکر نکنم دکتر طبیعت «آقا بزی» هم اتاق عمل توی جنگل داشته باشد. پس ماجرای عمل کردن دروغ است و این‌ها مامان‌های ما نیستند.
عمو یونیسف جون مادرت مامان‌های ما را پیدا کن. ما خیلی می‌ترسیم. صبح‌ها که می‌آیند و بیدارمان می‌کنند خیلی تصویر ناجوری می‌بینیم. یادم هست آخرین باری که اینجور قیافه ترسناکی دیدم، قیافه پسر عمویم امید بود که چوب کرده بود توی لونه زنبور‌ها. همه صورتش قلمبه قلمبه شده بود.
ما خانه خودمان را گشتیم، مامان‌هایمان اینجا نبودند. لطفاً شما جاهای دیگر را بگردید و به ما خبر دهید.
بوس، خداحافظ عمو.
از طرف یاسین، ماهان، حسنا.

ثبت ديدگاه




عنوان