کتاب‌های طنز یا طنز در کتاب‌های آل‌احمد
طنز در میقات

می‌شود اول این یادداشت نوشت «آل‌احمد طنزپرداز نیست» و خیال خواننده را راحت کرد؛ اما برای دوره‌ای که جلال متعلق به آن است و ادبیات ایران آرام آرام دارد قالب‌های جدید را مزه می‌کند، اساساً باید متر و معیار دیگری به دست گرفت. آل‌احمد به معنای مصطلح امروز یک طنزنویس نیست و شاید خودش هم نخواسته که باشد؛ اما قلمش به خوبی توان بالای او در مطایبه و مضحکه کردن سیاهی‌های اجتماعش را نشان می‌دهد و می‌توان با اغماض همه کتاب‌هایی که خودش نوشته را جزء کتاب‌های خوب طنز به حساب آورد. آن هم در دوره‌ای که بالاترین نقطه طنزش، فکاهیات روحوضی و شوخی‌های مجالس عروسی و محافل خاله زنکی است و از سقف قیمت تخم‌مرغ و خیارچنبر بالاتر نمی‌رود.

این قوه طنز، فقط هم در آثار مکتوبش نیست و حتی در گفت‌وگوهایی که از وی باقی‌مانده هم می‌توان نشانه‌هایش را دید. گرچه نثر اغلب آثار جلال متاثر از فضای سیاسی و فرهنگی آن دوره، فضایی تیره و تلخ دارد و این حجم از سیاهی و تلخی، طنازی‌های آل‌احمد را هم به طنزهای سیاه تبدیل می‌کند.

اگر آثار جلال آل‌احمد را به چهار بخش «داستان»، «مقاله»، «سفرنامه» و «ترجمه» تقسیم کنیم، در ترجمه‌ها تقریبا اثری از طنز نمی‌بینیم؛ اما مقاله‌ها و سفرنامه‌های او پر از تکه‌گویی‌ها و دست انداختن محیط پیرامونش است که البته از شوخی‌های گذرا فراتر نمی‌رود:

«گنجشک‌ها و سارها و گربه‌های این پسر هم که باغ وحشی ساخته بود و پیرمرد خیال می‌کرد با هر لقمه‌ای یک من پشم گربه می‌خورد.» (ارزیابی شتابزده – ص۴۳)

«این تن هنوز با ۳۷ درجه حرارت و همان ۶۳ کیلوگرم وزن معهود بیست ساله اخیر زنده است. و شما با این آرزوی مرگ و سقوط (که در اندیشه و هنر هم تکرار شده بود) که برای من می‌کنید مشت خودتان را باز می‌کنید. سر کلاس‌های من برای امثال شما هنوز بسیار جا هست. بشتابید. جرأت نمی‌کنم ادای آن مرد بزرگ را درآورم که گفت سلونی قبل ان تفقدونی؛ اما از همان مرد بزرگ خطاب به شما این مزخرفات را تمام می‌کنم که: یا اشباح الرجال و لا رجال! (یک چاه و دو چاله – ص۴۴)

اما با معیار غلظت طنز، بی تردید داستان‌های او و مشخصا سه اثر داستانی «نون و القلم»، «مدیر مدرسه» و «دید و بازدید» در صدر قرار می‌گیرند.

 

نون و القلم

«نون و القلم» داستان بلندی است که به سبک قصه گویی از زمان قدیم نگارش شده و تمثیلی برای فهم مسئولیت روشنفکر در جامعه است. عمده بار طنز را هم استفاده بهینه از قالب قصه و عبارات قدیمی به دوش می‌کشد.

«آن دفعه آخری قضیه از این قرار بود که آمده بودند میرزا را برده بودند تا وصیت نامه حاج عبدالغنی را بنویسد که پیر و خرفت شده بود و زن‌های صیغه‌ای و عقدی‌اش می‌ترسیدند وصیت نکرده سرش را بگذارد زمین و حاکم و داروغه که دست روی اموالش گذاشتند چیزی به کور و کچل‌های آنها نرسد.» ص۲۰

آل‌احمد در تمام آثارش در ترکیب کلمات و عبارات نامتجانس بسیار متبحر است و «تضاد واژگان» یکی از شگردهای همیشگی و بسیار جذاب او را رقم می‌زند. خواننده گاهی در یک خط از نوشته‌های طنزآلود جلال بارها با این شگرد غافلگیر می‌شود:

«هر وقت قصیده‌ای می‌گفت مثلا درباره آروغ وزیر دوّاب بعد از خوردن شکرپلو، یا مرثیه‌ای می‌گفت مثل آن دفعه که کره خر سوگلی قبله عالم سقط شده بود، نوشته‌اش را می‌داد دست میرزا عبدالزکی …» ص۲۵

«میرزا گفت: مگر اینجا خانه حاج ممرضا نیست؟

قراول دومی زد زیر خنده و گفت: زکی! این را باش. حاجی هشت روز است ترکیده. قلمدانت را از پر شالت بکش بیرون. یک عریضه براش بنویس به آخرت.» ص۵۹

«… این بنده بی مقدار و خاک پای خاکسار به توالی لیل و نهار از ارصاد کواکب و سیارات چنین استنباط کرده است که در ایام و لیالی آتی از سابع ماه الی سه روز تربیع نحسین در خانه طالع واقع و اختر طالع در حضیض زوال و وبال و در آن سه روز که دوام مشئوم این تلاقی نحسین است ذات معدلت صفات و شامل برکات حضرت ظل اللهی العیاذ بالله آماج بی مهری و قدرناشناسی سپهر غدار و فلک کجمدار …

و همینجور داشت داد سخن می داد که قبله عالم حوصله‌اش سر رفت و داد زد:

– این پدرسوخته مگر آرواره‌اش لق شده؟ وزیر اعظم چطور است بدهیم چک چانه‌اش را با نقره داغ لحیم کنند؟» ص۷۳

قلم جلال در توصیف هم بسیار تواناست؛ اما طنز موجود در آثارش عمدتا در «کلام» باقی می‌ماند و به «تصویر» نمی‌رسد. استثنای این امر هم در چند جای نون و القلم است:

«دو تا میرزای ما گرم اینجای اختلاط بودند که یک مرتبه در حجره باز شد و یک دهاتی کوتوله آشفته آمد تو. به عنوان سلام غرشی کرد و کفش‌هایش را زد زیر بغلش و همان دم در نشست. تا آمیرزا عبدالزکی آمد بپرسد که داد یارو درآمد:

– ای خراب شود این شهر. قاطر مرا سه روز است بیگاری گرفته‌اند و تو این شهر هیچکش نیست به درد من برسد. هر که هم از کارم خبردار می‌شود می‌گوید هیس! آخر چرا؟ مگر من چه کرده‌ام؟

میرزا عبدالزکی که انتظار چنین سرخری را نداشت صداش در آمد:

– یواش جانم، مگر سر صحرا گیر آورده‌ای؟ یا مگر اینجا طویله است؟ عوضی گرفته‌ای جانم، پاشو به سلامت. خدا به همراهت جانم.

مرد دهاتی سر جایش تکانی خورد و فریاد کشید:

– پس آدمیزاد معنا تو این شهر نیست؟» ص۳۸

آخرین ویژگی که می توان برای طنز آل‌احمد برشمرد تندی، گزندگی و بیان کنایه‌وار آن است. حتی در داستان نون و القلم با اینکه زمان بسیار به عقب برده شده تا دست نویسنده برای بیان حرف‌هایش بازتر باشد باز هم این گزندگی را در متن شاهد هستیم.

 

مدیر مدرسه

«مدیر مدرسه» داستان معلمی است که مدیریت مدرسه‌ای را به عهده می‌گیرد و تلاش و تقلای او برای سر و سامان دادن به وضعیت مدرسه همواره به شکست می‌انجامد. تضاد بین آرمان‌ها و آرزوهای مدیر با وضعیت صلب و ساختارهای غلط پیرامون موقعیت‌های طنزآمیز متعددی ایجاد می‌کند.

«گفتم مدیر بشوم. مدیر دبستان! دیگر نه درس خواهم داد نه دم به دم وجدانم را بین دوازده و چهارده به نوسان خواهم آورد و نه مجبور خواهم بود برای فرار از اتلاف وقت در امتجان تجدیدی به هر احمق بی‌شعوری هفت بدهم تا ایام آخر تابستانم را که لذیذترین تکه تعطیلات است نجات داده باشم.» ص۷

یکی دیگر از مواردی که همواره باعث قوام و قدرت قلم آل‌احمد است و به فضای طنز او نیز سرایت کرده جملات بسیار عامیانه‌ای است که به خوبی با وقایع مهم روز ترکیب می‌شود. به عبارتی آل‌احمد به سادگی با زبان مردم عامی سخن می‌گوید و طنزهایش هم علی‌رغم لایه لایه بودن به خوبی برای همه قابل فهم است:

«همان روز وارسی فهمیدم که مدیر قبلی مدرسه زندانی است. لابد کله‌اش بوی قرمه‌سبزی می‌داده و باز لابد حالا دارد کفاره گناهانی را می‌دهد که یا خودش نکرده یا آهنگری در بلخ کرده» ص۹

در مدیر مدرسه بیش از سایر آثار آل‌احمد استفاده از «توصیف» برای خلق موقعیت‌های طنز رایج است. تمامی شخصیت‌های این داستان به خوبی و با کوتاه‌ترین جملات و ساده‌ترین صفات به کاراکترهای طنزآمیز تبدیل می‌شوند. ناظمی که بکوب بکوب راه می‌رود. فراشی که سرجهازی مدرسه است. انواع تیپ‌های معلم‌ها و والدین دانش‌آموزان و …

«معلم کلاس اول باریکه‌ای سیاه سوخته بود. با ته ریشی و سر ماشین کرده و یخه بسته. بی کراوات. شبیه میرزابنویس‌های دم پُستخانه. حتی نوکرباب می‌نمود. ساکت بود و حق هم داشت. می‌شد حدس زد که چنین آدمی فقط سر کلاس اول جرأت حرف زدن دارد و آن هم فقط درباره آی باکلاه و صاد وسط و از این حرف‌ها.» ص۱۳

«من و ناظم عین دو طفلان مسلم بودیم و معلم کلاس چهار عین خولی وسطمان نشسته بود.» ص۵۳

«به جای آن هیکل رشید سر دیوار، مردی بود خمیده و طول قدش در سه جا انحنا داشت. زانو، کمر، پس گردن.» ص۱۰۵

«با زلم زیمبوهایی که به مچ دست و انگشت‌هایش بسته بود می‌شد یک دکان زرگری باز کرد.» ص۱۰۶

«دیکته می‌نوشتند. معلم با همان پاهای باریک مثل فرفره دور کلاس می‌چرخید و می‌خواند «سعدی آزاده‌ای است افتاده» روی دست یکی‌شان نگاه کردم می‌نوشت «آزادئیس توفتاده» گذشتیم.» ص۲۰

«دست چپ پنج تا مستراح، همه بی در و سقف و تیغه‌ای میان هر دوی آنها. تا ته چاهک‌ها پیدا بود. و چنان گشاد که گاو هم تویش فرو می‌رفت. اطراف دهنه هر کدام از چاهک‌ها آب راه افتاده بود و علامات ترس بچه‌ها از افتادن در چنین سیاهچال‌هایی در گوشه و کنار بود.» ص۲۲

نمی‌شود از طنز آثار داستانی جلال گفت و به استعاره‌هایی که محمل بیان مواضع سیاسی‌اش هستند اشاره نکرد. اینجاست که در می‌یابیم نویسنده‌ای که «پر از حرف‌های ناگفته» باشد حتی در دیکتاتوری‌ترین فضای فرهنگی و رسانه‌ای می‌تواند استعاره‌هایی خلق کند که تندترین نقدها را در خود جای داده باشد:

«مگر یک جوان بریانتین زده لنگر به سینه بسته نمی‌تواند تنها باشد؟ شاید اتوبوسش دیر کرده. شاید راه بندان بوده. جاده قرق بوده و باز یک گردن کلفتی از اقصای عالم می‌آمده تا از این سفره مرتضی علی بی نصیب نماند.» ص۲۷

«نه مثل این پدر و مادر احمق که کوس دیوثی خودشان را خودشان می‌زدند و عجب گندش را بالا آوردند! آدم بردارد پائین تنه بچه خودش را، یا به قول خودش ناموس خانواده‌اش را بگذارد سر گذر که کلانتر محل و پزشک معاینه کنند تا چه چیز محقق بشود؟ تا پرونده درست کنند؟ برای چه و برای که؟ که مدیر مدرسه را از نان خوردن بیاندازند؟ برای این کار احتیاجی به پرونده ناموسی نیست. یک داس و چکش زیر یکی از این عکس‌های مقابر هخامنشی کافی است.» ص۱۳۲

«بدی کار این بود که در لیست حقوق مدرسه بزرگترین رقم مال من بود. درست مثل بزرگترین گناه در نامه اعمال. دو برابر فراش جدیدمان حقوق می‌گرفتم. از دیدن رقم‌های مردنی حقوق دیگران چنان خجالت کشیدم که انگار مال آنها را دزدیده‌ام.» ص۶۹

«ساعت هشت دم در بیمارستان بودم. اگر سالم هم بود و از چهار و نیم تا آن وقت شب این «جریان اداری» را طی کرده بود، حتما یک چیزی‌اش شده بود.» ص۷۳

 

دید و بازدید

«دید و بازدید»، مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه است که البته از نظر رعایت اسلوب داستان نویسی در کارنامه آل‌احمد نمره پایینی می‌گیرند؛ ولی دید و بازدید که باز بیشتر فضایش را تلخی و تاریکی در برگرفته یک نقطه قوت مهم دارد و آن تسلط به لحن و بیان و طرز فکر تیپ‌های مختلف اجتماعی است. از این جهت نویسنده سعی کرده با کنار هم گذاشتن تیپ و شخصیت‌های متناقض و متضاد به آنها بپردازد که همواره این تناقض ها به موقعیت‌های طنز منجر می‌شود.

ثبت ديدگاه