نمایشگاه کتاب چگونه رونق گرفت؟
فرهیختگان سرخ کردگی!
۱۰:۰۲ ق٫ظ ۲۳-۰۲-۱۴۰۴
آوردهاند در زمانی که فرهیختگی از مغز بعضیها فوران کرده بود و به قولی فرهیختگی در مغزشان فراوان بود نمیدانستند کجا بریزند، عدهای از فرهیختهدوستان لاجرم به فکر بازار فروش فرهیختگی افتادند.
فیالفور سولهای را اجاره کردند که به سیسشان نمیخورد و چندین کتاب از اینور و آنور جستند و در آن ریختند و بر سردرش هم بنری عظیم الجثه نصب کردند با عنوان «نمایشگاه کتاب».
با گذشت زمان و افزایش فرهیختگی، اطرافیان آنها هم آمدند تا فضل و دانش فراوان خود را در آنجا بریزند. مدتها گذشت تا اینکه کاغذ هم تحریم شد (آخر بدبخت! این همه چیز چرا کاغذ؟) و بازار کتاب به دست گروه آموزشی شلغمکار افتاد.
قیمت کتاب در کمتر از لمح بصر به قیمت خون پدر آنها رسید. مردم هم با دیدن این وضع به این نتیجه رسیدند که پولهایشان را به جای خرید چند ورق کاغذ که علمی هم به آنها نمیافزاید (چه بسا با این متون آبدوغخیاری افسردگی هم ایجاد میکند) بروند و سکه بخرند تا حداقل برایشان سرمایه و پس انداز شود.
این شد که کم کم عرضهی مردم به نمایشگاه از اقبال افتاد. در این میان ظریفی ندا در داد: «اورکا! اورکا! فهمیدم برای رونق نمایشگاه کتاب، فست فودیها را به آنجا ببرید.»
اندک اندک جمع سیبزمینیخورها از راه رسیدند و القصه نمایشگاه کتاب جای سوزن انداختن نبود.
هماینک که سیوششمین نمایشگاه در حال برگزاریست اگر چشم بصیرت داشته باشید فوج فوج جمعیت را میبینید که برای آمدن به نمایشگاه کتاب سر از پا نمیشناسند.
اینگونه بود که صاحب آن ایدهی خفن در افتتاحیه نمایشگاه، آواز در داد:
تو رو از نگات شناختم قصه از عشق تو ساختم
تو را از خودت گرفتم با تو یک خاطره ساختم
ثبت ديدگاه