در تدارک کریسمس همایونی
قیمهها تو ماستها
۱۰:۰۰ ب٫ظ ۱۳-۱۰-۱۴۰۳
یکشنبه هفتم شهر جمادیالاولی
صبح زود از خواب برخاستیم. فیالواقع شب را نخوابیده بودیم. احوالاتمان به سبب خیالات مشوش جشن آخر ماه مکدر بود. امروز باید پروگرام را مکتوب نماییم. بلکه خیالمان کمی آسوده گیرد. مباشر، میرزا احسان علیخان الکتاب را به حضور خواند از برای تنظیم پروگرام. معرف حضور نبود. مباشر گفت چند قِران میگیرد ملیجک میآورد، رعیت را کیفور میکند. گفتیم پنجاه شاهی هم اضافه گذارند که سنگ تمام باشد.
عکاسباشی را هم به خط کردیم، تا بکگراندهای کریسمسش را عرضه دارد. نبود. گفتند رفته البسه بابانوئلی بخرد. گفتیم نخرد که رنگ قرمز مطبوع طبعمان نیست. خیاطباشی را گفتیم با سبز لجنی بدوزد.
میرزا سالارخان عقیلالدوله را نیز فرمودیم مطربی بزم را به عهده گیرد. در دم شعری سراییدیم. گفتیم با دایره و تنبک آهنگینش سازد.
«آخ تو شب کریسمس منی…»
مستمعین قالب تهی کردند، موکداً عرضه داشتند که قصیده نظیر ندارد.
گفتیم: غزل است.
گفتند: همان.
سپردیم جایی بازگو نکنند تا انیسالدوله حسابی سوفرایز و کیفور شود.
خوانسالار راپورت اکمله و اشربه درباری را داد. پسته احمدآبادی و انار ساوه و پرتقال بم را تاکید نمودیم پای درخت کریسمس بگذارند. موسیو تولوزان که در کار گرفتن نبضمان بود، متعجب گفت: پوره سیب زمینی و سس سبزیجات کریسمس خورده بودیم، اما اینها که شما سیاهه نمودید دخلی به کریسمس ندارد. نبضمان را از دستش قاپیدیم و امر کردیم از سرسرا بیرون رود.
مردک آمد و رفت به دربار دارد هوا برش داشته که برای ما امر و نهی میکند. گفتیم از صدفخاتون بیوتی الملوک استعلام بگیرند که به چه ای نحو زلف بیاراییم؟ جواب داده بود نوع جرمانیاش. خوشمان آمد.
آخر مجلس هم که صاحب دیوان، راپورت خزانه را داد و خیال همایونی را از تشویش امورات و مخارج جشن آسوده ساخت قهوه قجری سرکشیدیم و باقی روز به تمدد اعصاب پرداختیم.
ثبت ديدگاه