خاطره خرید عید یک عدد دختر بابا
لعنت به ماسک!

واردات توسط دختر مظلوم

راه راه : با صحبتی که بابا از حساب بانکی کرده بود، مانده بودم با چه رویی از او بخواهم که برای خرید عید بهم پول بدهد.

سالهای قبل این موقع خریدهایمان را از خارج کشور تحویل می گرفتیم. ولی امسال باید فروشگاه های داخلی را بالا و پایین کنم. دیشب به بابا گفتم و او هم بدون هیچ مخالفتی کارتش را به من داد. اما گفت که به فکر نوروز خانواده هم باشم.
البته اینقدرها هم به پدر وابسته نیستم. خودم هم تا دیروز ۶۳۷ هزار تومان داشتم. اما گرانی خرج روزانه من را هم بالا برده است.
از روزی که بابا از پول و حساب هم من وهم خودش گفت، دیگر خجالت می کشم مثل قبل بیرون بروم. برای همین امروز ماسک زدم و پشت شاسی بلند نشستم. درست است که شیشه های شاسی بلند دودی هستند اما احتیاط شرط دختر بابا بودن است. این را پدر از بچگی به من یاد داده است.
از لواسان تا تجریش سرپایینی است و ماشین بنزین کمی میسوزاند. این خیلی خوب است چون از آن ۴٫۵ میلیون چیزی خرج بنزین نمی شود. اما این پایین کمی دلگیر است.
به فروشگاه رسیدم. به ماسک دست نزدم و وارد شدم. نگهبان به من شک کرده بود و همه جا دنبالم می آمد. توجهی نمیکردم. گرم خرید بودم. آنقدر لباس برداشته بودم که وقتی برگشتم، دیدم دو تا کارگر لباس به دست دنبالم هستند.
به طرف صندوق رفتم. یاد موجودی کارت بابا افتادم. یک لحظه نفسم گرفت. تا به امروز چنین حسی را تجربه نکرده بودم. با خودم گفتم: «وای که اگه بیشتر از ۴٫۵ میلیون بشن. چه خاکی به سرم بریزم؟» در این حال و هوا بودم که مادرم زنگ زد و گفت که یک گردنبند سال ۲۰۱۸ را هم برای او بخرم. اجازه نداد که بگویم در چه مخمصه ای افتاده ام. نگذاشت از پولی بگویم که احتمالا جواب خریدهای خودم را هم نمیدهد.
صدای بوقهای دستگاه ثبت قیمت مثل نیش به تنم فرو میرفتند. نوبت من رسید. کارت را در آوردم و روی نام پدر با سوییچ شاسی بلند خطهایی کشیدم تا ناخوانا شود. آبروریزی زیادی اصلا خوب نیست. صندوقدار گفت :« خریدتون ۲۳ میلیون و ۷۵۰ هزار تومن شده اما فروشگاه ما تو این روزا طرح عیدانه رو پیاده کرده و به کسایی که بیشتر از ۲۰ ملیون خرید میکنن ۵۰۰ هزار تومن تخفیف میده» با خودم گفتم :« تخفیف! چه خوب. پس بهتره یه چیز هم برای بابا بخرم.» یک مدل شلوار راحتی دیدم. خوراک بابا بود. ۲۵۰ هزار تومان قیمتش بود. جمع خریدم میشد ۲۴ میلیون. باز یاد موجودی بابا افتادم. اما نمیدانم چرا گفتم که شلوار را هم حساب کند.
۴٫۵ میلیون کجا و این خرید من کجا؟! ماسک استرسم را کم کرده بود و دل و جرات بهم داده بود. ماسک خیلی جاها به کمکم آمده است. کارت را دادم به صندوقدار. رمز را گفتم، ۱۳۳۶ تاریخ تولد بابا. چشمهایم را بسته بودم و از زیر ماسک آنقدر با دندان لبهایم را فشرده بودم که دهانم مزه خون گرفته بود. صدای صندوقدار چشمانم را باز کرد:« مبارک باشه . سال خوبی داشته باشین» او از کارگرها خواست که تا ماشین لباسها را بیاورند. شوکه شده بودم. چه خبر شده؟ سریع از فروشگاه بیرون آمدم و جلوی اولین عابر بانک ایستادم. موجودی گرفتم. داشتم دیوانه میشدم. موجودی هنوز هم ۴٫۵ میلیون بود. پدر که چیز دیگری گفته بود. یاد سفارش مادر افتادم، گردنبند ۲۰۱۸٫ به سمت طلافروشی معتمد بابا حرکت کردم.
هنوز هم باورم نشده بود. ماسکم را درنیاورده بودم. گردنبند را انتخاب کردم. قیمتش ۱۲ میلیون و ۳۰۰ هزار تومان بود. فروشنده طلا هم از تخفیف نوروزی برای خرید بیشتر از ۱۴ میلیون گفت. مانده بودم چه کنم. کارت یکبار رو سفیدم کرده بود. دستبندی بد چشمک زد و دلم را هوایی کرد. قیمتش ۱٫۵ میلیون بود. خریدم میشد ۱۳ میلیون و هشتصد هزار تومان. کارت را اینبار با اعتماد به نفس بیشتری به فروشنده دادم. اینبار چشمانم را نبسته بودم. فروشنده گفت:« مبارک باشه خانم.» نفس راحتی کشیدم. کارت این را هم جواب داده بود. کارت جادویی. باور کردنی نبود. هنوز هم باورم نشده. نکند واحد پول تغییر کرده است؟!
در مسیر برگشت به خانه شیشه را پایین دادم تا کمی ریه هایم تمیز شوند و به پدر فکر کردم. او هیچوقت نمیگذارد آبروی خانواده اش برود. او برای همدردی با مردم آن حرفها را زده بود. او بهترین پدر سیاسی دنیاست. ماسک جلوی هوای پاک لواسان را گرفته بود. آن را در آوردم و از شیشه بیرون انداختم. لعنت به ماسکی که بخواهد هوای پاک و دختر بابا بودن را از من بگیرد.

يك ديدگاه

  1. عباسی ۱۳۹۷-۰۱-۰۳ در ۱:۰۹ ق٫ظ- پاسخ دادن

    جونوم سبد خرید (:

ثبت ديدگاه




عنوان