مصاحبه با دکتر محمد صادق کوشکی
مجبور شدم به طنز پناه ببرم!
۴:۰۶ ب٫ظ ۰۸-۱۰-۱۳۹۹
راه راه: هرکس اسم دکتر محمد صادق کوشکی، عضو هیات علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و مولف چندین کتاب و استاد و سخنران نشستها و محافل سیاسی را روی جلد یک کتاب طنز به نام «تاریخ مستطاب آمریکا» ببیند، حق دارد که شاخ دربیاورد. از یک طرف دیگر، خود اسم این کتاب هم به اندازه کافی در طول و تعدد همان شاخها کمک میکند.
اما این مصاحبه به شما ثابت میکند که اینجوری هم نیست! کوه یخی را تصور کنید که یک تکهاش از آب بالا زده و شما فقط همان را میبینید. آن تکه یخ کوچک، نسبت کتاب طنز تاریخ مستطاب آمریکا به ۳۰ سال طنزنویسی آقای دکتر محمد صادق کوشکی است.علتش را هم در مصاحبهاش با سایت راه راه میخوانید:
-دلیل مصاحبه ما کتاب تاریخ مستطاب آمریکا بود. اما میخوایم کمی گفت وگو رو تخصصیتر کنیم. به نویسنده این کتاب نمیخوره این اولین تجربه طنزنویسیش باشه از طرفی رَدی هم از طنزنویسی آقای دکتر محمد صادق کوشکی جایی دیگه دیده نمیشه!
من از سال ۱۳۶۹ تا الان دارم در مطبوعات طنز مینویسم اما به اسم مستعار. کتاب تاریخ مستطاب به نسبت طنزهایی که من در مطبوعات مینویسم حجمش یک صدم بقیه نوشتههای طنزم هست. به فرض اگه به طنزهای دیگهای که نوشتهم (به بعضیهاش) نمره ۱۸ بدم تاریخ مستطاب را به نسبت اون متنها ۱۴ میدم. میخوام بگم طنزهایی از من منتشر شده که به لحاظ کیفیت و اصول طنزنویسی که هجو و هزل و تمسخر نباشه و واقعا طنز باشه تو کارهای دیگه هم داشتم و خیلی هم از تاریخ مستطاب با کیفیت تر بوده. اما چرا به تاریخ مستطاب ۱۴ میدم؟ چون اینجا طنز در خدمت متن بوده و برای نقل تاریخ بوده یعنی شما یه وقت یه متن طنز درباره واقعیتی مینویسین، دستتون بازه و تخیل تون آزاد و میتونین از اون یک داستان تخیلی بنویسید ولی در مورد تاریخ آمریکا من دستم باز نبود یعنی باید عینیت و صحت تاریخ و رعایت میکرد و مجبور بودم که در خدمت نقل تاریخ باشم. چون هدف این کتاب خندوندن کسی نبود، هدف این بود که تاریخ منتقل بشه منتها از لحاظ قالب طنز؛ طنز در این قالب یه مقدار مظلومه و ذلیله.
-دقیقا همین برای ما سوال شده بود که این خونسردی حرفهای طنز کتاب باید از سالها طنزنویسی به دست اومده باشه. کمی بیشتر راجع به این پیشینه طنزنویسیتون بگید وخودتون رو یه کم لو بدید:
به نوشتهها فقط اشاره میکنم. واقعیت اینه که من طنز رو از دوران ریاست جمهوری آقای هاشمی شروع کردم. اون موقع فضای مطبوعات تعداد کمی داشت به شدت هم میترسیدند و فضای بدی حاکم بود و اصلاً کسی به خودش جرأت نمیداد که بخواد دولت رو نقد کنه.
خودیها هم اجازه نمیدادن و میگفتن هاشمی استوانه انقلاب است و اگر کسی میخواست نقدی به آقای هاشمی بکنه باید غسل شهادت میکرد.
-از همون وقتها بود که عبارات «بحث سیاسی ممنوع» و «میکننتون توگونی» مد شد دیگه؟
نه به این معنا که ایشون این رو بگه. من فقط ارجاعتون میدم به خاطرات آقای عباس عبدی.
ما بچههای جنگ بودیم و بلافاصله بعد از اون وارد دانشگاه شدیم؛ (البته من یک دهم آنهایی که بودن هم جبهه نبودم ولی بالاخره توفیق داشتیم چندماه کنار بچههای رزمنده باشیم) و ما در مکتب امام بزرگ شدیم و این افتخار رو داشتیم که از قبل از انقلاب و حین انقلاب تا آخرین روزهای رحلت امام مسیر انقلاب رو از ایشون یاد بگیریم. ما میخواستیم نقد کنیم به مسیری که آقای هاشمی داره میره و بگیم خلاف مسیر انقلاب هست. میخواستیم فریاد بزنیم نمیشد، میخواستیم اعتراض کنیم، نمیشد، میخواستیم مخالفت کنیم نمی شد، مجبور شدیم به طنز پناه ببریم .
در دوره آقای خاتمی واقعا دست ما خیلی بازتر شد. البته سیاستهای دوره آقای خاتمی رو هم قبول نداشتیم و دوره آقای خاتمی نتیجه منطقی سیاستهای دوره آقای هاشمی بود. ولی خب دست ما بازتر شد و مجبور بودیم با زبان طنز ورود کنیم و از این بابت بود که نمیخواستیم غر بزنیم. طنز یه فرقی با غر زدن داره. طنز اگه طنز درست باشه به نقد مایل میشه نه به غر.
اون موقع من دانشجوی فوق لیسانس بودم و حس میکردم که به عنوان یک دانشجو قلمم با یه آدم معمولی فرق میکنه. مردم عادی خب حق دارند غر میزنند و ناراحتیهاشون رو ابراز میکنند. سعی میکردم که طنزم به نقد نزدیک بشه و خندوندن اصلاً هدف هم نبود؛ هرچند که طنزهاییم موفق بود که خنده دار هم میشد. یادمه یه بار یکی از مطالب من بدون اینکه کسی بدونه منتشر شد و پاش تا بیست و سی هم رسید.
– کدوممطلبتون؟
اگه بگم که لومیره
– داریم مصاحبه میکنیم که لوبره
جذابیت زرو تا کی بود؟ تا وقتی که کسی نمیدونست کیه
– حالا ایرانیش فرق داره
من که نگفتم زروام… خودمو تشبیه نکردم… اینو تیتر نکنیا!
– باشه :))
تیتر خوبیه ولی تیترش نکن :))
می خوام بگم که طنز این قدرت رو داره و اگه یه مطلب جدی مینوشتم اینطور برد پیدا نمیکرد.
یعنی طنز محفل و پیام و پاکت شد که پیام من رو تا هرجا برسونه. من اون زمان هم در دانشگاه درس میدادم و تقریباً هیچ کدوم از دانشجوها نمیدونستن که این استاد سختگیرِ برج زهرمارِ بدنمرهِ بد عنقِ به شدت خشک، طنز مینویسه! گاهی وقتها مطالب من رو هم میخوندن و میومدن سر کلاس هم میگفتند. خیلی جدی میگفتم سر کلاس جای این حرفها نیست و هنوز هم همون استاد سختگیر برج زهرمار هستم… هنوز هم فرقی نکردما!
– دور از جون
اگه میگفتم طنز مینویسم هم کسی باور نمیکرد که این تویی و واقعیتش طنز نمینوشتم برای اینکه طنزنویس باشم و خودم رو هم بدون تعارف طنزنویس به معنای هنری و فنی و حرفهایش نمیدونم.
– بزرگوارید
ولی به عنوان یک نفر که مسلمونه که باید امر به معروف و نهی از منکر کنه و اینکه طنز میتونه خیلی کار کنه تو رسانه چه قبلا و چه الان که فضای مجازیه. البته اگر طنز در چارچوب ضوابط اسلامی باشه، ما به بهانه طنز نمیتونیم تهمت بزنیم و نمیتوانم دروغ بگیم. به بهانه طنز نمیتونیم خدای ناکرده آبروی آدم مومن رو ببریم. اینها رو باید رعایت کنیم ولی در چارچوب یک مسلمان، در چارچوب ضوابط شرعی نهی از منکر باید بکنه و به نظرم طنز اگر طنز شریف و اخلاقی باشه میتونه بستری باشد تا این پیام رو خیلی خوب برسونه.
این باور ماست که هر اندیشهای در هنر(که طنز واقعی هم یک هنر است) آمیخته بشه، برد و شعاع فراگیری و ماندگاریش بیشتر هست. من به عنوان کسی که خواستم امر به معروف کنم تو حوزه سیاست و فرهنگ و نهی از منکر کنم در حد وسعم حالا شاید اشتباه کرده باشم، سعی کردم از این هنر استفاده کنم. هیچ وقت طنز را برای اینکه طنز بنویسم ننوشتم.
– این که نویسنده تاریخ مستطاب یک شبه طنزنویس شده رو کاملا متوجه شدیم؛ اما حالا بریم سر این موضوع که همون اولین روزی که اولین طنز رو نوشتید به هر حال طنز یک سری استعداد و یکسری هم ابزار و لوازم نیاز داره که یک طنزنویس باید بهش مسلط باشه. اولین باری که شروع کردید به طنز نوشتن کدوم یک از اینها رو داشتید و چطور کسبش کردید؟
مهمترین ابزار طنزنویسی ادبیات است. طنزنویسی در زبان فارسی با طنزنویسی مثلا در انگلیسی فرق میکند. زبان فارسی زبان کنایه است. بخش زیادی از طنازیها همبازیهای زبانی هستند. به همین خاطر کسی که میخواد طنز بنویسه اگر مسلط بر ادبیات فارسی نباشه و کنایهها و صنایع ادبی را مثل تلمیح و … را نداند ابزار را ندارد. اما جوهره طنز که همون باریکبینی و ظرافت نگاه کردن و تشبیهات و… هست، یه بخشش استعداد است و یک بخشش تربیت ذهن است. البته یه نکته مهم تو طنزنویسی دقت در پیدا کردن سوژههاست. بعضی از سوژهها هستند که نمیشه طنزش کرد. هر کاری بکنی نمیشه. بعضیها اگه سوژه بدی انتخاب کنی هر چقدرهم هنر به خرج بدید اصلا جنس این سوژه طوریه که متن خوب ازش در نمیاد.
یکی از نکاتی که طنزپرداز باید بتونه خوب در بیاره هم ظرافت و تیزبینی هستند و هم وصل اتفاقات مربوط به هم. که این سرعت انتقال، حافظه خوب و نگاه سوژهای خوب میخواد که بدونه چه سوژهای طنزخورش ملسه و چه سوژههای طنز بهش نمیچسبه. یعنی مثل یک تنی هست که هر لباسی روشن میشینه، بعضی آدمها هرچی تنشون کنی خوش لباسن و بعضیها هر چی بپوشن بهشون نمیاد. زبان فارسی خیلی ظرفیت طنازی داره و ابزار خیلی خوبی به دست طنزپرداز بوده. وقتی میگم ادبیات فارسی یعنی طنزپرداز گلستان سعدی رو باید قورت داده باشه یا سفرنامه ناصرخسرو رو قورت داده باشه. منشآت قائم مقام را حتماً خونده باشه تاریخ بیهقی رو خونده باشه و کلا متن های کلاسیک ادب فارسی رو قورت داده باشد.
– پس شما این ابزار و پیشینه ادبی رو داشتید و با اون استعداد و اون استعداد و اون تربیت ذهن و نگاه وارد فضای طنز شدین
البته تو طنز نوشتن به مرور زمان پختگی ایجاد میشه مثل هر هنری آدم باید دستش خامه و هرچه جلوتر بیت دستش که استعداد داشته باشه چیرهدست تر میشه.
– آقای دکتر با همه چی شوخی با تاریخ هم شوخی؟ اون هم آمریکا؟
راستش رو بگم؟ حقیقتش من اون موقعی که این کتاب رو به صورت طنز مینوشتم میخواستم آسپرین بچه باشه. دیدین آسپرین خودش تلخه ولی یه ذره خوشرنگ و شیرین می کنن و یه کم شکر میزنند که بچهها بخورند و تلخ نباشند؟ واقعا تاریخ آمریکا خیلی تلخ بود و میخواستم یه ذره از این تلخیش کم بشه! میخواستم یه ذره شیرینی به این تاریخها اضافه کنم تا تلخیش کم بشه و یه چیز دیگه هم اینکه واقعیتش مردم ما اهل تاریخ نیستند. تاریخ منفور هست و کمتر کسی رو دیدم که از تاریخ خوشش بیاد. من دیدم که حتی حزباللهیهامون نمیتونن بگن چرا مرگ بر آمریکا!؟ این کتاب برای این بود که بگه چرا مرگ بر آمریکا و به همین خاطر برای اینکه مردم ما با تاریخ آشتی کنند زبان طنز رو انتخاب کردیم.
– حالا چرا مستطاب؟
واقعیتش در زبان فارسی مستطاب به معنای پاک شده تعریف شده. این لقب پاک شده یا پاک تو تاریخ معمولا برای آدمهای ظالم و گردن کلفت و آدمهای بد استفاده میشد. معمولاً برای حاکمها و زورگوییها و خانها استفاده میشد. یعنی آدمهای بد این را پشت سر اسم خودشون میآوردند که مثلا جناب مستطاب جلالت مآب فلانِ فلان. مستطاب هم یعنی پاک. مستطاب را قبل از آمریکا آوردم و این چند تا نکته داشت:
یکی اینکه خیلیها فکر میکنند مستطاب تو این جمله صفت آمریکاست، در صورتی که نه صفت آمریکا نیست. مستطاب صفت تاریخه، صفت آمریکا نیست. این تعریف از تاریخ هست و تعریف از آمریکا نیست.
دو اینکه حالا تاریخ آمریکا آیا واقعاً پاکه یا پاک نیست و کثیفه؟ خب کثیفه دیگه! در تاریخ خودمون هم همینطور بود و آدمهای زورگو و بدجنس مستطاب بودند همانطور که تو تاریخی خود ما آدمهای بد این صفت رو داشتند؛ من هم برای تاریخ کثیف آمریکا، لقب مستطاب گذاشتم. برعکس نهند نام زنگی کافور. فکر کن مثل یک آدم چاق باشه بهش بگن مانکن خود این طنز داره دیگه که مثلاً یک نفر اسمش رستم باشه ولی ضعیف و در حال مرگ باشه.
– آقای دکتر کوشکی! این کتاب میتونست طنز نباشه و یک زبان خشک و رسمی داشته باشه و به عنوان یک منبع اصلی دانشگاهی قرار بگیره. به نظر میاد محتوای این کتاب در قالب طنز در حقش اجحاف شده. به این فکرکردید؟
بله من تا الان حدود ۱۴ یا ۱۵ تا کتاب دانشگاهی ازم چاپ شده و در حوزه تخصصی خودم از این های تعداد مورد توجه قرار گرفت. ولی چون تخصصی بود در رشته خودم و افراد مخصوص این رشته فقط استقبال کردند. اما حس کردم که یک خلاء بزرگ وجود داره به همین خاطر میخواستم کتابی باشه که اتفاقا مردم عادی ببینند. همون هایی که انقلاب مال اونهاست. همونهایی که انقلاب رو حفظ کردن و خالصانه مرگ بر آمریکا گفتند. این کتاب برای اونها باشه و واقعیتش کتابی باشه که تو خانواده خونده میشه که پدر و مادر و بچه نوجوان و جوان میتونن بخونن به این عنوان که بابا بخونه بعد کتاب رو بده به مامان اونم بخونه بعد بده دست پسر بزرگ به دست خواهر کوچیکش اینجوری دوست داشتم این اتفاق بیفته که این رو عموم امت حزبالله بتوانند بخونن.
– دقیقا همینطور شد. من خودم تو یک روز کل کتاب روخوندم و گفتم اگر از این به بعد کسی از ما بپرسه چرا مرگ بر آمریکا دچار لکنت نمیشیم و پته آمریکا رو در یک لحظه میریزیم رو آب.
البته من این رو به شما بگم که حتی نکاتی که چند تا از دوستان لطف کردند در یادداشتبرداری به ما کمک کردند دو یا سه برابر اینها بود و من حدود دو سومش رو اصلا نیاوردم تو کتاب.
– چرا؟
یکی اینکه میخواستم کتاب، کتاب خانواده باشه و خیلی از اونها واقعاً جنایتهایی کرده بودن و طوری نبود که بشه در خانواده مطرح بشه. اونقدر تلخ و بد بود یعنی حتی با روکش طنز هم نمیشد. به شدت آسیب زننده به روح و روان بود. به خاطر همین دو سومش را نیاوردم.
– پس میتونه یه تاریخ مستطاب ۲با محدودیت سنی مثبت ۱۳ بشه!
اصلا بالای ۲۰ سال. به نظرم هرکی میخواد بره تو کتابهای تخصصی تاریخ بخونه. جاش توی این کتاب طنز نیست.
– به یک کتاب تاریخ مستطاب دیگری برای ۵۰سال اخیر آمریکا هم فکر کردید؟
دنبال یه چیز دیگه ام. ولی وقتی هم هنوز پیدا نکردم. میخوام «تاریخ صغیر بریتانیای کبیر» رو بنویسم ولی هنوز فرصت نشده.
در مورد این تاریخ مستطاب، دو اتفاق برام افتاده که خیلی مهمه. یکی اینکه این کتاب وقتی تو مراحل آخرش بود، چون دوستان خیلی لطف داشتن و هماهنگ بودیم مسئول مجموعه خاکریز اندیشه گفتند که اول کتاب و قبل از مقدمه یک صفحه خالی میمونه. گفت چیزی برای اینجا نداری بزنیم؟ گفتم نه!
گفت تقدیمی چیزی نداری؟ گفتم اصلا بهش فکر نکردم ولی اون لحظه به ذهنم الهام شد. البته من که آدم خوبی نیستم اما خدا اگه بخواد به زنبور عسل و هر موجود دیگری هم الهام میکنه.
– تقدیم به نادر مهدوی که آمریکایی ها بیشتر از ما او را میشناسند!
بله. اینکه عنوان شهید نباشه تو جمله این خودش مسئلهای برای خواننده باشه و این اتفاق افتاد. خیلیها براشون مسئله شد که نادر مهدوی کیه و چرا آمریکاییها او را بیشتر از ما می شناسند؟ و این کتاب موفقیتش رو مدیون ایشون میدونم.
میدونید که این شهید، شهید بزرگ جهان اسلام هست! میدونید چرا؟ چون اولین کسی که این امکان را پیدا کرد که به اندازه همه مستضعفین جهان از آمریکا انتقام بگیره در خلیج فارس. هیچ کس از فرزندان امام اینطور انتقام نگرفته بود. نمیدونم الان کتاب به چاپ چندم رسیده و با اینکه هیچ تبلیغی براش نشد و خرید سازمانی هم نداشت یعنی تقریباً همش تک فروشی بوده و این به برکت ایشان بود. اگر این کار برکتی داشته؛ که داشته، فقط مال این بزرگوارست.
یک اتفاق دیگه هم در رابطه با این کتاب برای من رخ داد البته بازخوردهای متفاوت خوبی گرفتم اما یکیش خاصه که این برای من خیلی معنی داره! سال ۹۶ بود که توفیق داشتم سفر حج برم موقع طواف حج واجب خیلی شلوغه و جای نفس کشیدن نداشت و اصلا توقف نمیکردیم و حتی اصلاً نمیشد سر برگردونیم. همین وسط یه خانم که اصلا ندیدم و فقط شنیدم از پشت سر، من رو به اسم صدا زد و با صدای بلند ابراز لطف کردند و صدا میزد که من بشنوم، ایشان گفت امیدوارم عاقبت بخیر بشی. کتابت خوب بود و همین خدای کعبه اجرت رو بده و بعد گفت انشاالله یه کتاب را برای انگلیس هم بنویسید. من هیچوقت این بزرگوار رو نتونستم ببینم پشت سر من با یه فاصلهای بود. خدا خواسته اینجوری به من یه پاداشی بده از زبان یه بنده خوب خودش.
– پس ان شالله منتظر کتاب انگلیس هم باشیم؟
تاریخ صغیر بریتانیای کبیر رودنبالش هستم. حالا نمیدونم دیگه کی وقت بشه.
– ان شالله خداوند به وقتتون برکت بده و توفیق پیدا کنید.
باید تبعید بشم یا زندان برم یه گوشه که وقت کنم بنویسم. البته زندانش اینجوری باشه که بتونم بنویسم. من خودم بعد از تاریخ مستطاب قصدش رو داشتم ولی هنوز توفیقش رو نداشتم.
– سوالی بود که من نپرسیدم؟
سوالات که زیاد هستند شاید جای شما بودم سوالات بیشتری می پرسیدم واقعیتش اینه که من زیاد آدم خوش اخلاقی نیستم با صد من عسل هم نمیشه من رو قورت داد و نزدیکان و عزیزان من دارن من رو تحمل میکنند. خانوادم من رو تحمل می کنن چون آدم بد اخلاق و بد عنقی هستم متاسفانه.
– نفرمایید، حسن اخلاق شما کاملا در این گفتگو مشخص بود
نه من شکسته نفسی نکردم. می خوام بگم که انسان طنزنویس نیاز به اینکه آدمی که خیلی شاد باشه نداره. دیده ام که خیلی آدمهای بد اخلاقی هستند و طنز هم مینویسند. متوقف به این نباشن که فقط یه آدم خوش اخلاقه که میتونه طنز بنویسه. طنزپردازها میتونن آدمی باشن با را با روابط عمومی بالا و شاد و بگو بخند و مجلس گرم کن و می تونن اینجوری هم نباشن.
حالا به عنوان حسن ختام یه خاطره بگم از یه کار عجیبی که کردم و به این طنز نوشتنم برمیگرده به اولین باری که توفیق شد برم منطقه جیم زدم از خونه. بدون خداحافظی رفتم.
– چند سالتون بود؟
اون موقع اول دبیرستان بودم. خلاصه کسی هم خونه نبود و من هم بدون خداحافظی رفتم. بعدش تا ۳ ماه جرات نکردم نامه بفرستم خونه.
– میدونستند که جبهه هستید؟
خبر برده بودن که رفتم ولی تلفن نبود. یه نامه هم نفرستاده بودم، از باب اینکه هم خجالت میکشیدم چون بدون خداحافظی رفته بودم هم میترسیدم. این خاطره رو از این بابت میگم که من از این طنزنویسی کجاها استفاده کردم. تو جبهه پاکتنامه سهمیهای میدادن. بعد دو سه ماه آخر سر یکی از بچهها گفت مگه کس و کار نداری؟ حقیقتش رو بهش گفتم. گفت حالا یه چیزی بنویس پدر و مادرت ناراحتن. بعد یه متن طنز نوشتم تا با این متن طنز کمی ناراحتیشون کمتر بشه. حالا من به ذهنم رسید که متن طنز بنویسم و به جای سلام علیک طنز نوشتم که بخندد ناراحتیشون از من کم بشه. یه متن طنز درباره جبهه نوشتم که چه خبره تو جبهه و از این جور چیزها. اون نامه رو فرستادم خونه. بعدها که رفتم خونه پدرم گفت که خب بچه! تو رفتی بی خبر سه ماه هم ما رو بیخبر گذاشتی، به فکر ما هم نبودی، بعد هم به جای اینکه برای ما بگی اونجایی، جوک نوشتی؟ این جوکهات من رو بیشتر اذیت کرد. من هم گفتم عجب! من میخواستم طنز بنویسیم که بار گناهانم کم بشه حالا بیشتر شده! این هم از طنزی که چی فکر می کردیم و نتیجه برعکس شد.
– ان شالله که همیشه طنزهاتون نقطهزن باشه و توفیقتون روز افزون. ممنون از شما.
لذت وافر بردیم، واقعا عالی بود??? و ضمنا عذاب وجدانم کم شد وقتی این فرمولو فهمیدم که فقط آدم خوش اخلاقا نیستن که طنز نمینویسن???
دلنشین بود
این کتاب تاریخ مستطاب را چند سالی هست خواندم. آنقدر از خواندنش لذت بردم که کتاب را به شعر معرفی کردم.
کتاب را به همه توصیه کردم. برایش نقد گذاشتم.
تا قبل از اینکه این کتاب را بخوانم تاریخ را فقط گاهی برای جواب سوالهایم ورق می زدم. اما از زمان این کتاب تاریخ برای من از اولویتهای مطالعه شده است.
فکر میکنم از زمان خواندن همین کتاب هم بود که نسبت به طنز جدی باشم.
همان طور که اشاره شد اکثر مردم حوصله خواندن تاریخ را ندارند. در صورتی که ملتی که تاریخ نداند به نظر من شکست خورده است.
پس برای اینکه افرادی مثل من که زیاد حوصله مطالعه تاریخ را نداشته اند این است که تاریخ به همین زبان شیرین طنز برای مردم در بیاید.
عالی بود خداقوت