نحو رفتار مسئولین با جوانان
مسؤول دغدغهمند و روز جوان
۱:۴۵ ب٫ظ ۰۳-۱۲-۱۴۰۲
روزی روزگاری در بیابانی مسؤولی کلنگ به دست، جهت افتتاح چاه نفتی گران کرده بود قصد. کمی در بیابان پیش رفت که ناگاه جوانی خسته حال و بیرمق را دید. دستش را بالا آورد و جوان را به سمت خود خواند. جوان ایستاد و رو به مسؤول گفت: تو را با من چه کار است؟
مسؤول رو به جوان کرد و گفت: ای جوان چه شده است که آنقدر خسته حالی؟ جوان گفت: در پی یافتن ضامن رسمی سر به کوه و بیابان نهادهام.
مسؤول گفت: امروز روز تو است ای جوان! به یمن این روز باشکوه خواستهات را برآورده میسازم و غم از چهرهات میزدایم.
جوان گفت: هر شرطی باشد میپذیرم.
مسؤول گفت: تو را از ضامن رسمی بینیاز میکنم اگر اعتمادم را جلب کنی و صادقانه بر عهد خود وفادار باشی.
جوان گفت: قبول است.
مسؤول گفت: این کلنگ را بگیر و در همین جا بایست تا به شهر بازگردم و معادل مبلغ وام از گنجینه حکومت بستانم و به دستت برسانم تا مشکلت برای همیشه حل شود. یادت باشد که این کلنگ و چاه نفت امانت مردم است و تو باید هر دو را بدون نقص به من بازگردانی.
جوان ساعتها و روزها منتظر مسؤول ماند، اما خبری از مسؤول نشد. جوان که از بازگشت مسؤول ناامید گشته بود و حوصلهاش سر رفته بود، مشغول کندن چاه با کلنگ شد. جوان ماهها چاه کند و بسیار به نفت نزدیک شد تا اینکه دسته کلنگ شکست و جوان با دسته شکسته کلنگ از چاه خارج شد. همین که جوان با کلنگ شکسته از چاه خارج شد مسؤول از پشت سنگی بزرگ بیرون آمد و به سمت جوان دوید. جوان که از دیدن مسؤول بسیار متعجب گشت به او گفت: چگونه این همه مدت پشت یک تکه سنگ بیکار نشستی؟ من که نتوانستم و خود را مشغول کاری کردم.
مسؤول گفت: من مسؤول دغدغهمندی هستم و به این راحتیها فریب کسی را نمیخورم. در امانت خیانت کردی و سزای خیانتکار مرگ است.
جوان گفت: ولی من زحمت بسیار کشیدم و کاری که تو میخواستی انجام بدهی را به پایان رساندم.
مسؤول دغدغهمند که بسیار خشمگین شده بود جوانی را که پا در کفشش کرده بود، در چاه نفت انداخت تا مشکل ضمانت وام جوان برای همیشه حل شود و از چاه نفتی که متعلق به بیت المال بود محافظت نماید.
ثبت ديدگاه