آنجا که باید شنا کردن را بر کشتیسواری ترجیح داد
مصیبت الکترواپتیکی مادون قرمز
۱۰:۳۸ ب٫ظ ۱۸-۱۱-۱۴۰۲
پادشاهی با غلامی چشم رنگی در کشتی نشست. غلام دریا را دیده بود و با خیالی آسوده بر عرشه کشتی تخمه میشکاند. ناگهان کشتی وارد مسیر جدیدی شد. پس غلام گریه و زاری درنهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد و پیوسته به سمتی اشارت مینمود و لکنت رخصت کلام بر او نمیداد. چندان که ملاطفت کردند آرام نگرفت و عیش ملک از او منقص بود.
چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود. ملک را گفت: «من کارم این است. در کشتیها مینشینم و غلامان بیقرار را خاموش میکنم و پولش را میگیرم. شش ماه هم گارانتی دارم بسپاریدش به خودم.»
ملک گفت: «غایت لطف و کرم باشد.» حکیم بادی به غبغب انداخت و بفرمود تا غلام را به دریا انداختند. باری غلام تا به دریا افتاد خندید و کرالزنان آخیشی گفت و خلاف جهت کشتی شناکردن در پیش گرفت.
حکیم فیالفور گفت: «بگیرید بیاوریدش ببینم تا گند نزده به حکایت و کاسبیمان!» مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند. چون برآمد متصل ماتحت خود را بر زمین کوفتی و بر سر خود زد و شیون از نو آغاز کرد.
حکیم گفت: «پناه بر خدا. بیقرار هم بیقرارهای قدیم! چون به مصیبتی گرفتار میآوردیمشان قدر عافیت میدانستند. این دیگر چه مدلَش است؟!»
غلام زبان گشود و گفت: «مصیبت این تنگهایست که به آن وارد شدید، مصیبت این کشتی بریتیش نشان است، مصیبت آن جستجوگرِ الکترواپتیکی مادون قرمزِ نصب شده بر آن موشک بالستیک است که به سمت این کشتی روانه شد. تو چه حکیمی هستی که نمیدانی به بابالخفتک نزدیک میشوی…»
این بگفت و به دریا پرید و بایبایکنان گفت: «ما که رفتیم. خدا رحمتت کند حکیم بعد از این!»
ثبت ديدگاه