تقویم تاریخ 2 تیر
مقاومت کبیر
۹:۲۳ ب٫ظ ۰۲-۰۴-۱۴۰۳
سالها پیش در چنین روزی، یعنی در ۲ تیر ۱۲۸۷ هجری شمسی با صدای «بامب، بومب، بووووپس!» (ظاهراً آخری به علت نقص فنی عمل نکرد)، مجلس شورای ملی به توپ بسته شد و ترکید و به فوت عظمی رفت.
قضیه اینجوری آغاز شد. مظفرالدین شاه در سال ۱۲۸۵ با گفتن «آخه به مای فرتوت چیکار داشتید؟! داشتیم نان و بوقلمون همایونیمان را میخوردیم و تو فرنگ دوردورمان را میزدیمها. اَه.» فرمان مشروطیت را امضا کرد. البته از آنجایی که دستهای همایونیاش رعشه داشت، امضا ناخوانا شد و آخرسر با یک ها مبارک زیر فرمان مشروطیت را انگشت زد و سپس رفت تا دستانش را در دستشویی یا به قول بعضیها دشوری بشورد. (منتظر بودید که با یک بزاق همایونی یا همان تف غیرهمایونی دستهایش را تمیز کند؟ نه دیگه، پیر و فرتوت و لقوهای بود؛ ولی چرک و چپل که نبود!)
قضیه بدین منوال پیش رفت که مجلس شورای ملی شکل گرفت تا تمام قدرت در اختیار پادشاه نباشد. مظفرالدین شاه اندک زمانی پس از امضای مشروطه بدون اینکه از جایی بیفتد و تپ صدا بدهد، افتاد و مرد.
قضیه اینجورکی شد که محمدعلی میرزا که ولیعهد بود، به سلطنت رسید. او که روحیه استبدادی شدیدی داشت و از بچگی هم هنگام غذا خوردن، تمام گوشتها و تهدیگهای چرب و چیلی غذا برای او بود و اگر کسی دست به آنها میزد با گفتن «دست خر کوتاه» واکنش نشان میداد، به هیچ وجه شراکت در قدرت را برنمیتافت. از همین روی پس از نشستن بر صندلی پادشاهی و لمیدن بر روی آن با گفتن «خبه… خبه… خوب چهارتا نماینده دور هم جمع شدید و برای مملکت میبُرید و میدوزید! مگه مملکت شاه نداره؟» به مخالفت با مجلس پرداخت.
قضیه بدین شکل ادامه یافت که محمدعلی شاه زد زیر کاسه کوزه مجلسیها و با گفتن ضربالمثلی در راستای چیزهای برده شده توسط جناب مستطاب لولو، بر آن شد تا دوباره بساط و سفره عشق و حال و حول تک نفره و تکخوری را پهن کند. به همین علت با زدن یک چشمک و کشیدن انگشت اشارهاش به روی گردنش به کلنل ولادیمیر لیاخوف فرمانده بریگارد قزاق دستور به توپ بستن مجلس را داد.
قضیه اینجورکیتر شد که در ۲ تیرماه راس ساعت ۷ صبح درحالیکه نمایندگان مشغول خوردن صبحانه کاری بودند و بر سر ارائه طرح با فوریت فوری فوتی برای افزودن یک گوجه به کباب ناهار با هم لابی میکردند، توپها به سمت مجلس شلیک شد. سپس محمدعلی شاه در ۳ تیر فرمان انحلال مجلس را صادر و اعلام کرد برای اینکه فرصت پیدا کردن نمایندههای خوب را داشته باشم، انتخابات بعدی سه ماه دیگر برگزار میشود. بدین ترتیب بار دیگر استبداد، تلپی به جای مشروطیت نشست و دوره «استبداد صغیر» شروع شد.
البته ماجرا به همین جا ختم نشد. مردم ایران که دیگر نمیتوانستند استبداد مطلق را بپذیرند، تحت رهبری آخوند خراسانی از نجف و مقاومت مشروطهخواهان سراسر کشور از جمله ستارخان و باقرخان، همان سردار و سالار ملی که میدانم شما هم مثل من همیشه اشتباه میگیردشان، به سمت تهران حرکت کردند. سرانجام محمدعلی شاه در مقابل مشروطهخواهان شکست خورد و کشور را به صورت فرارگونه ترک کرد.
خیلی لذت بردم.