نگاهی بر یادداشتهای یک استاد
من، بازداشتگاه، سازمان ملل، دستشویی و دیگر هیچ
۱۱:۰۲ ب٫ظ ۲۶-۰۲-۱۴۰۳
هی … روزگار!
میگویند یک سیب را که بیندازی هوا، هزار چرخ میخورد تا برسد پایین.
حکایت من است.
پارسال روز معلم چگونه گذشت؟
یادش بهخیر!
در کلاسِ «یک ممیز شش» کالج ایالت اوهایو دانشجوها سورپرایزم کردند.
یک خرس قهوهای را آورده بودند داخل کلاس.
در را که باز کردم خرس چنگ انداخت روی صورتم.
خیلی خوش گذشت. چقدر خندیدیم.
اما امسال کجام؟ نمیدانم یک دفعه چه شد؟
ما همیشه اینجا آزادی بیان داشتیم، داشتیم بعد یکهو نگاه کردیم، دیدیم دیگر نداریم. حالا همیشهی همیشه هم که نه؛ ولی خب به هرحال کاچی بِهَ از هیچی.
حقیقت آن طرف دنیا یعنی دقیقاً همان جاهایی که ما تعداد زیادی پایگاه نظامی برای احیای حقوق بشر داریم، یک عده داشتند حقوق بشر را میخوردند یک لیوان آب هم روش.
فکر کردیم حتما سازمان ملل دستش بند است. شاید یک تُکِ پا رفته دستشویی که دارند این جوری میکنند.
گفتیم کمی صدایمان را ببریم بالا بلکه سازمان ملل زودتر از آنجا دربیاید که شنیدیم سیفون را کشید و دیدیم نه مثل اینکه کارش حالاحالاها طول میکشد. در نتیجه خودمان دست به کار شدیم. ما خیلی آرام داشتیم میگفتیم «فیری فیری فِلسطاین» که خیلی ناآرام آمدند ما را قَپونی بردند.
آن موقع هنوز سازمان ملل دستشویی بود. فکر کنم اسهال گرفته بود. همهاش به خاطر هی روی هم، روی هم اظهار نگرانی کردن است دیگر!
چشمتان روز بد نبیند! نیروهای پلیس تمام فنون رزمی که از اولین سالهای خدمتشان تا به امروز یاد گرفته بودند روی ما پیاده کردند. از فنون ابتدایی جوجیتسو تا حرفهای ترین حرکات کیک بوکسینگ.
مثلاً یکیشان در حالی که زانویش را بین مهره هفت و هشت الیزابت گیر انداخته بود، داشت تلاش میکرد مچ پای چپ او را با دستبند به مچ دست راستش ببندد یا چهارتایشان داشتند آنی را میبردند. هر کدام مسئول حمل یکی از دست و پاهایش بودند. البته خدا را شکر دست و پاهایش هنوز به او وصل بودند.
از حق نگذریم پلیس اصلا بین دختر و پسر فرق نمیگذاشت و همه را به یک چشم میدید؛ اما خب دانشجویان نمیتوانستند پلیس را ببینند، چون گاز فلفل زده بودند.
بین استاد و دانشجو هم که اصلاً تفاوتی قائل نبودند. گفتم که الیزابت را چگونه گرفتند. من را هم همانطور بردند، البته برای من شرایط خیلی بهتر بود. زانوی پلیس بین مهره نه و ده قرار داشت.
اینجا با ما حرف زدند و گفتند شما آزادید درباره همه چیزهایی که ما گفتیم آزاد است اظهار نظر کنید؛ ولی صحبت درباره جنایات اسرائیل چیز خوبی نیست. جیز است.
گفتند خیالمان راحت! کاری باهامان ندارند و پس از طی دادگاه، کشیدن مدت حبس و دادن تعهد محضری میتوانیم برویم. فقط ممکن است یک مشکل کوچک برایمان پیش بیاید. اینکه مدرکمان بیارزش اعلام شود و اسممان را هم تحت عنوان یهودیستیز بدهند به شرکتها که بهمان کار ندهند.
فعلا که در بازداشتگاهیم.
اَه چقدر جا تنگ است … هی هم دانشجوی جدید میآورند در یک گُله جا …این برژیت هم که به من چسبیده و نمیرود آنورتر …فکر کنم از زندان که برگردم دیگر از هیئت علمی بیندازندم بیرون. حیف! تازه رئیس گروه منطق دانشگاه شده بودم. اولین رئیس گروه زن در دانشگاه خودمان. هی …ولش کن.
باید یک راه جدیدی برای امرار معاش پیدا کنم. در فکر اینم که خاطرات حبسم را بنویسم و چاپش کنم.
پس فعلا روز اول حبس
موقعیت: ما در بازداشتگاه، سازمان ملل در دستشویی و دیگر هیچ.
ثبت ديدگاه