فیلمنامه سینمایی (دوزبانه)
مهناز، غیرت، پرویز و دیگران
۱۰:۴۵ ق٫ظ ۰۲-۰۲-۱۳۹۸
راه راه: فیلمنامه سینمایی فیلم: مهناز، غیرت، پرویز و دیگران
کارگردان ایران: زیرآب رکابی
کارگردان خارج: زوریک رکابیان
نویسنده ایران: ملاحت سرافکنده
نویسنده خارج: م. سرافکندیان
فیلمبردار ایران: مروارید چشمی
فیلمبردار خارج: مُروا چشماسیان
موسیقی ایران: راما سینک
موسیقی خارج: ر. سینک
بازیگران: همون ایرانی ها + یک دختر واقعاً خارجی(دانشجوی بازیگری هم باشه که چه بهتر)
تهیه کننده: گریبانسفرِ زایش گستر غرب
الهه، پارمیدا، تینا، روشنک و چند دختر و زن دیگر با لباس فرم تنگ و از این مقنعه های تنگ که کنارش نوار زرد دارد، در شرکت پدر ماهان کار می کنند.
همه آنها دارای روابط عمومی بالا، برخورد خوش و مهارتهای ارتباط موثر هستند. ماهان، مدیرشرکت، یک جوان ۲۰ساله مارکپوش خیلی پولدار شاسی بلند دار است که خیلی با ادب است.
دوست ماهان هم یک جوان خوشپوش و شاسی بلند دار و باادب لطیفه گو، به نام مهیار است که خودش یک شرکت دیگر دارد اما هرروز از ساعت ۸ صبح تا ۴ بعدازظهر به ماهان سر می زند.
آبدارچی شرکت هم یک جوان ریش توپی دارِ پیراهن روی شلوار که به زور لهجه دار حرف می زند، است که موهای ژولی پولی دارد و همزمان با اینکه به دختران شرکت، مشاوره مراقبتهای دوره بارداری و به زنها، مشاوره طلاق می دهد، برای منشی شرکت، چای لیوانی با غنچه گل کنار نعلبکی می آورد.
پارمیدا(همان منشی شرکت)، عاشق ماهان است و به همین خاطر با نصف حقوق دارد در این شرکت کار می کند اما ماهان، دخترخاله مهیار را که باحجاب، تحصیلکرده و زیباست، دوست دارد. مهیار خودش عاشق تینا شده است.
تینا دوبار ازدواج کرده و جدا شده و الان با روشنک در یک خانه زندگی می کنند. تینا سعی میکند تا روشنک را با مهیار آشنا کند و خودش با پدر ماهان ازدواج کند. پدر ماهان که یکی از غولهای سرمایه داری است و همیشه روبدوشامر طلایی تنش است و پیپ می کشد، به زنش مهناز (مادر ماهان) بی توجهی می کند تا طلاق بگیرد. الهه هر روز به موبایل اختصاصی پدر ماهان زنگ می زند و مراحل انجام کار مهناز (طلاق مادر ماهان) را پیگیری می کند.
الهه ادعا می کند که شوهرش استاد پروازی یکی از دانشگاههای خیلی معروف در یکی از شهرهای دیگر است، بنابراین شوهرش در هفته، هشت روزش را خانه نیست و ما فقط عکسش را یکبار، کنار تخت خواب الهه و قبل از اینکه بخوابد و آباژور را خاموش کند، می بینیم. به همین دلیل الهه هم با دیگر کارمندان شرکت، هرروز از زمان ناهار تا نیمهشب برای گردش به اوین و درکه و فرحزاد می روند، همه آنها آخر هفته ها را هم سه یا چهارروز در شمال هستند، غیر از مهیار که با تینا در کافی شاپ، بستنی چتردار می خورد. ماهان، میخواهد دخترخاله مهیار را استخدام کند تا درباره آینده شان بیشتر صحبت کنند ولی دخترخاله مهیار از ماهان می خواهد تا اول، سفرهای مختلط را کنار بگذارد و بعد با خانوادهاش به خواستگاری بیایند. پدر ماهان با پدر دخترخاله مهیار تماس می گیرد و از او میخواهد که پای دخترش را از زندگی آنها بیرون بکشد و پسرش را بدبخت نکند.
یک روز صبح که تینا دختر دوسالهاش را میبرد تا به مهدکودک بسپارد، به علت عجله، سر دختر را به چارچوب در ماشین میکوبد و دخترش دچار ضایعه مغزی می شود. مهیار به بیمارستان می آید و خیلی باادب قول کمک می دهد به شرطی که تینا همان شب برای شام به خانه اش برود و به خواستگاری او فکر کند. تینا هم با رعایت ادب، شماره روشنک را به مهیار می دهد و در اولین آژانس هواپیمایی دو عدد بلیط خارج می خرد و دخترش را به خارج می برد.
مهیار با روشنک تماس می گیرد. روشنک به او می گوید که پدر و مادرش علاوه بر ادب، از داماد آینده شان یک ماشین شاسی بلند و خانه توی الهیه اش را می خواهند. مهیار قبول می کند به شرطی که روشنک هم قبول کند با پارمیدا(دوست و همخانه قبلی مهیار) یکجا زندگی کرده و شبها دونفری از دوستان مهیار پذیرایی کنند. الهه به خانه پدر ماهان می رود تا خبر رفتن تینا را بدهد. مادر ماهان (مهناز) مشکوک می شود اما چون با دوستانش قرار خرید دارند و باید به مرکزخرید بروند، خیلی باادب از الهه میخواهد که برای خودش و پدر ماهان دوتا پیتزا پپرونی با سیب زمینی زیاد سفارش دهد. الهه جواب میدهد که پدرماهان پیتزا سبزیجات دوست دارد چون ما از صبح تا عصر باهمیم نه شما.
ماهان به دنبال تینا به خارج می رود و در آنجا با دختری خارجی که قاعدتاً بی حجاب اما باادب، ورزشکار، دانشجو، وکیل پایه یک، مهربان و فارسی فول است آشنا شده و باهم به دنبال تینا می گردند.
پارمیدا(منشی شرکت) هم به خارج می رود تا ماهان را پیدا کند و به او بگوید که باردار است اما به صورت ناگهانی ماهان را با آن دختر خارجی در کافی شاپ خارج می بیند که پشت میز نشسته اند و باادب دارند می خندند. پارمیدا میدود وسط خیابان و یک تریلی بی ادب از رویش رد می شود.
مهناز با یکی از کارمندان شرکت که جوان باادبی است آشنا می شود و پس از مقایسه او با شوهرش، با جوان به خارج می گریزد اما در خارج، فروشنده جوان او را مثل چی، وِل میکند و برای به دست آوردن برخی آزادی های خودش، به یک خارج دیگر می رود. مهناز (مادر ماهان) هم از این کلاههای دور چین دار سرش می گذارد و در یک کافی شاپ، به عنوان ظرفشوی استخدام می شود و یک روز عصر حس میکند صاحب کافه که خیلی با ادب است، از او خوشش آمده و تصویر روی گلدان روی میز زوم می شود.
ماهان با همان دختر خارجی ازدواج می کند و به ایران می آیند اما وقتی می خواهند از هواپیما پیاده شوند، دختر خارجی با شرم و صدالبته با ادب زیاد به ماهان میگوید که ایدز داشته و الان ماهان هم ایدز گرفته است. پدر ماهان که یک جنتلمن واقعی است و بعد از رفتن مادر ماهان (مهناز) به خارج، الهه را در خانه اش پناه! داده است، همه زندگیش را به نام الهه میکند و الهه نیز برای جبران، به کمک دوتن از دوستان قدیمی اش که سبیل و باادب هستند،
وی را شبانه بیهوش کرده و با همان روبدوشامر، در بیابانهای اطراف ورامین، رهایش می کنند.
آبدارچی شرکت که به خاطر پارمیدا، ریشش را تیغ انداخته و موهایش را مدل سرخپوستی زده است، به دنبال پارمیدا می گردد اما متوجه می شود که پارمیدا برای خروج غیرقانونی به مرز رفته و مفقود شده است. آبدارچی خودش را به مرز می رساند و با یکی از قاچاقچیان با ادب صحبت می کند اما از نشانی ها میفهمد که آن کسی که اینجا آمده و از جسدش تنها لباس پاره و ناخنهای مصنوعی باقی مانده است، الهه بوده است نه پارمیدا، قاچاقچی در کمال ادب و به ازای اطلاعاتی که داده، شلوار خارجی آبدارچی را که نوی نو است به علاوه بقیه لباسها و پولهایش می گیرد.
دخترخاله باحجاب مهیار مجبور می شود با یک مهندس جوان و فعال که لباسهای بدون مارک می پوشد، ازدواج سنتی کند. آنها مجبور می شوند تا به دفترخانه بروند و بیش از سی بار پشت سر هم دفترش را امضاء کنند. همین دخترخاله باحجاب، چندی بعد هنگامی که دارد با همسر و دو بچه کوچک خود در خیابان پُر از آسفالت و به دور از هرنوع ترافیک و دود قدم می زند، عکس آبدارچی شرکت را روی دیوار به عنوان گمشده می بیند و فکر می کند که چقدر قیافه اش آشناست.
ثبت ديدگاه