هر آن‌کس که دندان دهد نان دهد

روزی گذشت جمع خوشی از گذرگهی

فریاد شوق در دل آن کوی و بام خاست!

 

پرسید: زان میانه یکی پیر و ناتوان

این شوق و ذوق از چه و اینجا چرا به پاست؟

 

آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست؟

دانیم آن قدر که صدا مال بچه‌هاست!

 

نزدیک رفت عارف رندی چنین بگفت:

اینجا صدای غلغله و شادی و صفاست!

 

شخصی که مانده عاطل و باطل، مجرد است!

دائم به فکر بازی با سگْ وَ گربه‌هاست!

 

هرکس که که مزدوج شود و فکر بچه نیست 

کارش همیشه لنگ و به‌ دستش همی عصاست!

 

جانا به گمرهان زمان این سخن بگوی

خرج و مخارج زن و فرزند با خداست!

ثبت ديدگاه