یادداشت
هیولای بیشرف!
۱۱:۵۶ ق٫ظ ۱۲-۰۴-۱۴۰۰
راه راه:
سریال «هیولا» اولین سریال شبکه نمایش خانگی «مهران مدیری» پس از جان گرفتن vodهاست. مدیری که با آنتن دادنهای ۹۰ و حتی ۱۲۰ قسمتی تلویزیون به سریالهایش، «مهران مدیری شده» بود، مدتی تولیداتش را به شبکه نمایش خانگی برد اما با ریزش ۷۰ میلیونی مخاطبانش به سه میلیون، خودش را «فرزند تلویزیون» خواند و دوباره به آن بازگشت.
وسوسه رونق vod ها و از طرفی تجربه تلخ بریدن از تلویزیون اینبار باعث شد تا یک پای مدیری در «دورهمی» تلویزیون بند باشد و هم زمان پای دیگرش را در هیولا بگذارد.
«هیولا» داستان «شرافت» در دهه نود است. شرافتی که بیش از ۱۰۰ سال نسل به نسل با باج و رشوه و وطن فروشی و کم فروشی به قیمت تبعید و اخراج و فقر مقاومت کرد تا این میراث اکنون به معلمی خنگ و پاک و گردالو به نام «هوشنگ شرافت» برسد. معلمی که فشار اجارهنشینی و خواستههای خانواده و صندوق مالی و اعتباریای که تمام داراییاش را بر باد داده او را با دنیای هیولاهای رانت و فساد آشنا میکند. معلمی که با پول کلاس تقویتی و پاس کردن پسر کودن یک هیولای میلیاردر شروع میکند و در نهایت خودش هم در همان هیولاها هضم میشود اما به هزینه «شرافتش». شرافتی که اول در تنگنای تامین هزینه داروی مادرش فروخته شد و بعد به بهای تامین مارچوبه دورچین غذای دختربچهاش به باد رفت.
سریال هیولا برخلاف فیلمهای قبلی مدیری از پکیج بازیگران «همان همیشگی»اش استفاده نکرده بلکه اینبار از بازیگرانی که کمتر کار طنزی از آنها دیده شده بازی گرفته است. کاراکترهای فیلم هرکدام در جای خود به خوبی در نمک طنز خیسانده شدهاند اما گاهی نیز اغراق به دور از منطقشان توی ذوق میزند. اغراقی که اغلب در شخصیتهای تازه به دوران رسیده فیلمهای مدیری به چشم میآید.
سریال هیولا را با چشمپوشی از تکرارهای حوصله سر بر و آببندی فیلم و لودهبازیهای کمدی اغلب سکانسها، میتوان یک سریال طنز نامید چرا که رندی زیرکانهای در کنایههای تلخ و نیشدار به هرآنچه نقد دارد را حفظ کرده است.
هیولا توانسته از پس وفور و تنوع هیولاهایی که واقعا وجود داشته برآید و با یک تیر هم هیولای موسسات مالی و هم هیولای رانتهای وارداتی و فساد ارزی و هیولاهای موسسات کنکور و هم هیولاهای مضحک در پشت هنر روشنفکری قلابی و مزایدهای را به نشانه برود.
این موفقیت سریال در پرداخت سوژهها مانع از آن نمیشود که هیولای فرامتن آن دیده نشود. هیولایی که با گردن افراشته و بدون ذرهای شرم، شرافت را ذبح کرد، چون زمانه را زمانه بیشرفها نشان داد.
هیولای واقعی چیزی فراتر از قالب کردن تابلوهای قلابی نقاشی و یا شکارچیهای در لباس مدافع محیط زیست و یا سلطان نخود بود؛ این هیولا همانیست که زندگی کردن را ناچار در بیشرف بودن دانست.
هیولایی که گفت سرت را بالا بگیر چون بیشرف بودن حق توست. بیشرف بودنی که اولش شاید کمی سخت باشد اما اصلا درد ندارد و عذاب وجدانهایش را میشود با روشن کردن شمع در امامزاده و دیکته گفتن به بچههای کار و ردکردن چند پیرزن از خیابان تسکین داد که همینها هم تا یک جایی نیاز است و بعد همه چیز عادی میشود.
هیولای واقعی خود «هیولا» بود که هیچکدام از انسانهای در قابش را با شرافت باقی نگذاشت. انگار همان جمله معروف مدیری به تصویر کشیده شده بود که، «این دنیا دیگه جای قشنگی برای زندگی کردن نیست» اما این دنیای سیاه انگار فقط برای مخاطب بود؛ چرا که به ازای این سیاه انگاری پول خوبی برای رنگارنگ کردن دنیای سازندگان این سریال به دست میآید. این هیولا اما دراکولا شدنی هم در پیش دارد…
ادامه دارد…
ثبت ديدگاه