یادداشت
هیولای بیشرف!

راه راه:

سریال «هیولا» اولین سریال شبکه نمایش خانگی «مهران مدیری» پس از جان گرفتن vod‌هاست. مدیری که با آنتن دادن­‌های ۹۰ و حتی ۱۲۰ قسمتی تلویزیون به سریال‌­هایش، «مهران مدیری شده» بود، مدتی تولیداتش را به شبکه نمایش­ خانگی برد اما با ریزش ۷۰ میلیونی مخاطبانش به سه میلیون، خودش را «فرزند تلویزیون» خواند و دوباره به آن بازگشت.

وسوسه رونق‌ vod ها و از طرفی تجربه تلخ بریدن از تلویزیون اینبار باعث شد تا یک پای مدیری در «دورهمی» تلویزیون بند باشد و هم زمان پای دیگرش را در هیولا بگذارد.

«هیولا» داستان «شرافت» در دهه نود است. شرافتی که بیش از ۱۰۰ سال نسل به نسل با  باج و رشوه و وطن فروشی و کم ‌فروشی به قیمت تبعید و اخراج و فقر مقاومت کرد تا این میراث اکنون به معلمی خنگ و پاک و گردالو به نام «هوشنگ شرافت» برسد. معلمی که فشار اجاره­‌نشینی و خواسته‌­های خانواده و صندوق مالی و اعتباری‌­ای که تمام دارایی‌­اش را بر باد داده او را با دنیای هیولا‌های رانت و فساد آشنا می‌­کند. معلمی که با پول کلاس تقویتی و پاس کردن پسر کودن یک هیولای میلیاردر شروع می­‌کند و در نهایت خودش هم در همان هیولا‌ها هضم می‌­شود اما به هزینه «شرافتش». شرافتی که اول در تنگنای تامین هزینه داروی مادرش فروخته شد و بعد به بهای تامین مارچوبه دورچین غذای دختربچه‌‌اش به باد رفت.

سریال هیولا برخلاف فیلم­‌های قبلی مدیری از پکیج بازیگران «همان همیشگی»­‌اش استفاده نکرده بلکه اینبار از بازیگرانی که کمتر کار طنزی از آن‌‌ها دیده شده بازی گرفته است. کاراکتر­های فیلم هرکدام در جای خود به خوبی در نمک طنز خیسانده شده­‌اند اما گاهی نیز اغراق به دور از منطقشان توی ذوق می­‌زند. اغراقی که اغلب در شخصیت­‌های تازه به دوران رسیده فیلم‌های مدیری به چشم می‌­آید.

سریال هیولا را با چشم‌پوشی از تکرار­‌های حوصله سر بر و آب‌بندی فیلم و لوده‌بازی­‌های کمدی اغلب سکانس‌ها، می‌­توان یک سریال طنز نامید چرا که رندی زیرکانه‌­ای در کنایه‌های تلخ و نیش­دار به هرآنچه نقد دارد را حفظ کرده است.

هیولا توانسته‌ از پس وفور و تنوع هیولاهایی که واقعا وجود داشته برآید و با یک تیر هم هیولای موسسات مالی و  هم هیولای رانت‌­های وارداتی و فساد ارزی و هیولا‌های موسسات کنکور و هم هیولاهای مضحک در پشت هنر روشنفکری قلابی و مزایده‌­ای را به نشانه برود.

این موفقیت سریال در پرداخت سوژه‌­ها مانع از آن نمی­شود که هیولای فرامتن آن دیده نشود. هیولایی که با گردن افراشته و بدون ذره‌­ای شرم، شرافت را ذبح کرد، چون زمانه را زمانه­ بی‌‌‌شرف‌ها نشان داد.

هیولای واقعی چیزی فراتر از قالب کردن تابلو­‌های قلابی نقاشی و یا شکارچی‌­های در لباس مدافع محیط زیست و یا سلطان نخود بود؛ این هیولا همانی‌ست که زندگی کردن را ناچار در بی‌شرف بودن دانست.

هیولایی که گفت سرت را بالا بگیر چون بی‌شرف بودن حق توست. بی‌شرف بودنی که اولش شاید کمی سخت باشد اما اصلا درد ندارد و عذاب وجدان­‌هایش را می­‌شود با روشن کردن شمع در امامزاده و دیکته گفتن به بچه‌‌های کار و ردکردن چند پیرزن از خیابان تسکین داد که همین‌‌ها هم تا یک جایی نیاز است و بعد همه چیز عادی می­شود.

هیولای واقعی خود «هیولا» بود که هیچکدام از انسان‌­های در قابش را با شرافت باقی نگذاشت. انگار همان جمله معروف مدیری به تصویر کشیده شده بود که، «این دنیا دیگه جای قشنگی برای زندگی کردن نیست» اما این دنیای سیاه انگار فقط برای مخاطب بود؛ چرا که به ازای این سیاه انگاری پول خوبی برای رنگارنگ کردن دنیای سازندگان این سریال به دست می‌­آید. این هیولا اما دراکولا شدنی هم در پیش دارد…

 

ادامه دارد…

 

ثبت ديدگاه