معیار پیشرفت از نگاه پالانی
کشف رضاخانی

سال‌ها پیش در چنین روزی، یعنی در ۱۷ دی ۱۳۱۴ هجری شمسی، درحالی‌که از شدت سرما چیزی نمانده بود آب‌دماغ یا به عبارتی آب بینی‌ همه یخ بزند، قانون کشف حجاب به اجرا درآمد.
قضیه این‌جوری آغاز شد. رضاشاه پس از کودتا و رسیدن به قدرت، برای جلب نظر و چیز کردن، یعنی پرت کردن حواس قشر مذهبی (هر برداشت دیگری از این جمله بر عهده خواننده است و نگارنده هیچ مسئولیتی را گردن نمی‌گیرد.) در بیانیه‌هایی به اجرای احکام اسلامی تأکید می‌کرد؛ اما به محض اینکه به سلطنت رسید و خیالش راحت شد که خرش از پل گذشته، جفتکش را انداخت و با گفتن «آخیش» اقدامات ضد دینی خود را شروع کرد. در ابتدا سد راه فعالیت مدرسه‌های دینی شد. سپس جلوی برپایی مراسم‌های مذهبی را گرفت. رضاشاه در این مسیر به حدی تند جلو می‌رفت که چیزی نمانده بود شیطان بزند روی دوشش و بگوید «داش پالانی! یه نیش ترمز بزن تا با هم بریم.»
خلاصه قضیه بدین منوال پیش رفت که رضاشاه در سال ۱۳۱۳ اولین و آخرین سفر خارجی‌اش (خواهشاً نگویید که به آفریقای جنوبی هم رفت که مجبورم برخورد تندی کنم. چرا که آن را نرفت و به تبعید بردنش.) به ترکیه رفت. او در دیدار با آتاتورک و حین دید زدن، درحالی‌که آب از لک و لوچه‌اش آویزان شده بود، گفت: «اووف آتی! چه پیشرفت‌هایی کردید شما. اَاَاَ…» آتاتورک همزمان با بستن فک بازمانده رضاخان، گفت: «البته من اسمم مصطفی‌ست و مردم بهم می‌گن آتاتورک؛ اما در مورد پیشرفت‌های کشور، هنوز بهشون نرسیدیم‌ها! این‌ها چندی از جمع نسوان کشور ما هستند.» رضاشاه که سعی می‌کرد رویش را برگرداند و به آتاتورک نگاه کند؛ ولی نمی‌توانست، گفت: «عه. شکسته‌نفسی نکن دیگه. نترس. بهت نمی‌گیم چهارتا از این پیشرفت‌ها رو بسته‌بندی کن ما ببریم.» آتاتورک که دید با این وضعیت گردن رضاشاه قولنج می‌کند، خودش روبه‌روی او نشست و گفت: «افندی! می‌خوای این‌جوری پیشرفت کنی، اون یه بحث دیگه‌ست؛ ولی پیشرفت پارامترهای دیگه‌ای هم داره‌ها. حالا هرجور صلاحه.» و درحالی‌که رضاشاه او را که جلوی دیدش را گرفته بود به طرف دیگر هل می‌داد، رفت و با خود گفت: «مرتیکه هول! صبر نکرد پیشرفت‌های کشور رو ببینه و بعد علتش رو بپرسه! خودش برید و دوخت. این از منم داغ‌تره. عجب آدم ضایعیه!»
قضیه این‌جورکی شد. رضاشاه با آنکه به شدت اصرار داشت در ترکیه بماند و از همان‌جا به صورت دورکاری مملکت را اداره کند، بالآخره با قول آتاتورک که به او گفت: «فعلاً برگرد کشورت تا منم بیام بازدیدت رو پس بدم. بعد دوتایی با هم برمی‌گردیم.» به ایران بازگشت. سپس با کلی اخم و تَخم کلیه مسئولان حکومتی را جمع کرد و به آنها گفت: «آب دستتونه بریزید زمین که زشته جلوی در و همساده. پس‌فردا، پسون‌فردا این آقا آتاتورک می‌خواد بیاد بازدید پس بده. اون وقت آبروریزیه مردها رو با این کلاه‌‌های زاقارت و زن‌ها رو تو چادر، چاقچور ببینه. زین‌پس دیگه همه تعطیل. تا اطلاع ثانوی هم کسی رو تو تنور نمی‌ندازیم تا ببینیم ته این قضیه به کجا می‌رسه.» سپس درحالی‌که همه متعجب بودند و هیچ‌کس از جایش تکان نمی‌خورد با فریاد گفت: «نه فعلاً در تنور رو نبندید. صبر کنید تا اینا که عین اسب تو اصطبل مونده بهم نگاه می‌کنن رو بندازم توش، بعد.»
قضیه این‌جورکی‌تر ادامه یافت که در تیرماه ۱۳۱۴ در راستای قانون لباس متحدالشکل که از چند سال قبل برای مردها تصویب شده بود، این بار استفاده از کلاه شاپو را اجباری کردند. هرچند این اتفاق با مخالفت روحانیون و وقوع حادثه مسجد گوهرشاد مواجه شد؛ ولی رضاشاه از گفته‌اش کوتاه نیامد. او قصد داشت به هر شکلی شده بازسازی ایران برپایه‌ی تصویر غرب را پیش ببرد. برای این کار تصمیمش این بود که ایرانی‌ها را تماماً از سنت و اعتقادات دیرینه و اسلامی خود دور کند و این مسیر را فقط و فقط در این می‌دید که همه چیز را بکوبد و باب میل خودش و صد البته مطابق خواسته انگلیسی‌ها از نو بچیند و بالا بیاورد. درنهایت زمان اجرای هدف اصلی رضاشاه که چیزی جز برداشتن حجاب از سر بانوی مسلمان ایرانی نبود، رسید. هرچند، حادثه مسجد گوهرشاد باعث شد تا صدور رسمی قانون کمی با تاخیر صورت گیرد. رضاشاه از این اتفاق ناراحت بود. خون خونش را می‌خورد. مرتب سبیلش را می‌جوید و چیزی نمانده بود که بیست‌بیل شود. شدت عصبانیتش به حدی بود که گاهی تصمیم می‌گرفت خودش را داخل تنور بیندازد؛ اما بالاخره در ۱۷ دی ۱۳۱۴ قانون کشف حجاب را صادر کرد. سپس از خانواده‌‌اش خواست تا همه سرلخت شوند تا همراه هم بیرون بروند؛ اما وقتی آنها گفتند: «آخه باباشاه! سگ رو تو این سرما بزنی با این وضعیت بیرون نمی‌ره. چرا ما باید بریم؟!» درحالی‌که تو سرشان می‌زد و با اردنگی به بیرون هدایتشان می‌کرد، بهشان گفت: «این فضولی‌ها و چیزخوری‌هاش به شما نیومده!» بدین شکل همگی‌شان برای پیاده‌سازی و نیز عادی‌سازی بی‌حجابی در ملاعام حاضر شدند.

يك ديدگاه

  1. آوا ۱۴۰۳-۱۰-۱۸ در ۶:۰۶ ب٫ظ- پاسخ دادن

    احسنت

ثبت ديدگاه